ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ

در مورد پست قبل یکی از خواننده ها نظر گذاشتند "یک روضه واقعی"
کمی فکر کردم دیدم کاملا حق با ایشان است و به درد آه و فغان در وبلاگ دچار شده ام به همین دلیل پست را حذف کردم.
از آنجاییکه هر فعل و سخن اثری در جهان دارد و حتی با حذف فعل اثر آن باقی می ماند این پست را نوشتم که یادم بماند دنیای مجازی جزئی از جهان من است و نمی توانم هر چیزی را بنویسم و بعد از پشیمانی آن را پاک کنم و یا مسئولیتش را نپذیرم.


رویا
بعد از پایان دوره کارشناسی باید طرح اجباری می گذراندیم تا مدرکمان آزاد شود. دوساله بودن، تعیین اجباری محل خدمت ، امتیاز بندی و... دقیقا حس سربازی را به فرد میدهد.ترجیح دادم بین فارغ التحصیلی و طرحم پنج ماه فاصله باشد .دلیلش را نمیدانستم فقط دلم سکون و سکوت میخواست.
بعدازظهرها 3 ساعت در یک کلینیک کار میکردم و بقیه روز را زندگی میکردم. کتاب میخواندم ، موزیک گوش میدادم ، پیاده کوچه پس کوچه های شهر را بالا پایین کردم و رستوران و کافی شاپ های جدید پیدا میشد. گاهی با دوستانم خوش می گذراندیم، یادم است خیلی روزها با کوثر فلاکس چای به دست میرفتیم کوهسنگی و روی چمن ها میخندیدیم و از پاییز لذت می بردیم. دائم فکر میکردم.به خودم ، به خالقم ، به جهان ، به بود و نبود خودم ، اهدافم ، شیوه زندگیم، انسان ها و خیلی چیزهای دیگر.
بعد از پایان طرح دوباره ترجیح دادم بلافاصله شروع به کار نکنم و پنج ماهی زندگی کنم.میبینم این فواصل پنج ماهه خیلی به رشد و پیدا کردن مسیر زندگی من کمک کرد.میدانم زندگی همیشه جریان دارد اما وقتی مشغله ت زیاد است متوجه ش نمیشوی.روزی 12-13 ساعت کار میکنی ، خیلی وقت ها خسته ای و نای فکر کردن نداری ،سرکار هزار و یک جور اتفاق می افتد و گاهی تا هفته ها روی فکرت سایه میندازد خواه ناخواه فرصتی برای خودشناسی و مسیرشناسی پیدا نمیشود.فرصتی برای مطرح کردن چراهای اساسی نداری در نتیجه سال ها زندگی روی خط مستقیم حرکت میکند و هیچ پیشرفتی حاصل نمیشود مگر پیشرفت های کاری و تحصیلی.

اینکه دائم بخواهی در خانه بشینی و راجع به چرایی و چیستی فکر کنی را دوست ندارم.باید در جامعه باشی ، آدم های مختلف را ببینی ،راه کنار آمدن با آدم ها را یاد بگیری ، روش حل مشکلات و رویارویی با چالش های زندگی را پیدا کنی.زمین بخوری و بلند شوی اما بهتر است گاهی کمی مکث کنیم.ببینیم صبح به صبح برای چه از خانه میزنیم بیرون.بدانیم برای چه تلاش میکنیم و از زندگی چه میخواهیم.
این مکث ها و فکر کردن ها باعث حل خیلی از مشکلات میشود.کم کم خودمان را پیدا میکنیم و تلاش بی وقفه مان برای زندگی هدف دار میشود.کاش خدمت 30 ساله که آدم ها را تبدیل به ماشین کرده فرصتی برای خودشناسی در اختیار انسان ها میگذاشت .منظورم تعطیلی های بی هدف وسط هفته یا مرخصی یک ماه در سال نیست.
فرصت فراغت از کار و مسئولیت اجتماعی.... فرصتی طولانی تر از یکماه با راهنمایی برای رشد و تفکر در این روزها.وقتی خوب نگاه میکنم نه تنها این فرصت در اختیار کسی قرار نمی گیرد بلکه در این سیستم جوری برای کار تربیت میشویم که فراغت یکماهه انسان ها را به ستوه می آورد و دوباره به کار پناه می برند.
کاش برای زندگی تربیت می شدیم نه سیستم عرضه و تقاضا
کاش هدف تولید انسان بود نه دستگاه عابر بانک
کاش کسی به خانه و ماشین نمی گفت نیازهای اساسی جوانان
کاش وقت میدادند به جز اهداف تکنولوژی و تطبیق خودمان با این غول افسارگسیخته کمی به اهداف وجودی مان فکر کنیم
کاش روزی برسدکه از دور زدن در محیط دایره خارج شویم و در مسیر حرکت کنیم


یکی از همان پیاده روی ها - ویترینی در ولیعصر


امشب لیله الرغائب است و من بعد از 12 ساعت به خانه برگشته ام. آنقدر بی مزه و خسته نماز میخوانم که از خیر مستحبی میگذارم.
که چه؟
بی برنامه بودن و علامت نزدن امروز در تقویم باعث میشود کلی کار برای خودم بچینم و یک شب مهم را از دست بدهم.
خواستم بگویم بی برنامه بودن بد است خیلی بد.
حالا میشود اگر کسی توفیق انجام اعمال امشب را داشت از طرف من یک سلام سرحال به امام زمان و یک دعا برای برادرم بکند؟!دست شما درد نکند.
علاوه بر این باید یک چیز دیگر را ثبت کنم.امروز برای اولین بار یک ترانه را از اول تا آخر بدون کمک دیکشنری متوجه شدم و خیلی خوشحالم.آهنگ Salut از Joe Dassin(ژو دسان) خواننده مورد علاقه ام که در موسیقی فرانسه اسطوره است.البته شاهکارش آهنگی به نام  Et si tu nexistais pas است.
حتما می گویید یک آهنگ که این حرف ها را ندارد اما برای من آهنگ مهم نیست دیدن نتیجه تلاش شبانه روزی ام در یادگیری زبان فرانسه شیرین است.


رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند: عزت مردم با ایمان در بی نیازی از مردم است و آزادی و شرافت در پرتو قناعت بدست می آید.

 Shopaholic به فردی گفته میشود که دائم مشغول پاساژگردی و خرید است شبیه کلمه  workaholic  که به معنی معتاد به کار است.
همیشه مخارجمان خیلی بیشتر از میزان پیش بینی شده اول ماه میشود در صورتی که این اتفاق به ندرت برای پس اندازمان رخ میدهد یعنی همیشه کم می آوریم.وقتی خوب نگاه کنیم وضعیت اقتصادی جامعه خوب نیست و البته که هر کسی با هر موقعیت شغلی و سطح درآمد همیشه در زندگی اش چاله چول هایی دارد که باید پر شود . به وضعیت نامساعد اقتصادی ، درآمد پایین ، اجاره خانه بالا و... عوامل خارجی گویند.اما تا به حال برایتان پیش آمده که در عرض مدت کوتاهی میزان درآمد شما کم یا زیاد شود.مثلا یک ماه به علت پاداش زیاد و برگشت پول قرض داده شده به دوستان و... حقوقتان به جای یک میلیون میشود یک میلیون و پانصد
ماهی دیگر به علت کسر اولین قسط ، خرابی ماشین یا خدانکرده بیماری به جای یک میلیون ، ششصد هزار تومان به حسابتان واریز میشود.
در این دو ماه، آخر برج میزان موجودی حسابتان یکی است؟!
همیشه مقداری از پول را پس انداز می کنیم مقداری را هم برای خرج روزانه کنار می گذاریم و معمولا خرجی هر ماه بدون در نظر گرفتن مقدارش تمام و کمال خرج میشود بنابراین علاوه بر عوامل خارجی عواملی هم در خود انسان وجود دارد که ششصد تومان و یک میلیون و دو میلیون فرقی نمیکند و تمامش خرج میشود.
در این بحث به عوامل خارجی و خرج های پیش بینی نشده کاری ندارم که مفصل است و از حوصله بحث خارج.
چرا همیشه پول هایمان خرج میشود؟
همه تقریبا در هر رشته و با هر سطح تحصیلات سیکل عرضه و تقاضا و تولید مصرف کننده کاذب را متوجه میشوند پس جای تعجب ندارد که کسی این سوال را از ما نمی پرسد و ما خود باید بعنوان موجودی هوشمند این سوال را از خود بپرسیم.
شاید این سوال را زیاد از خودمان پرسیده باشیم اما به دلیل یک جابه جایی ساده ممکن است هیچ وقت به جواب نرسیم.جابه جایی عقل و احساس.
احساس ، عاطفه ، بالا پایین رفتن هورمون ها چیز خوبی است اما مثل آتش هم میتواند نجات دهد هم نابود کند.باید بدانیم چه جوری از قابلیت های خودمان بعنوان یک انسان استفاده کنیم .
پشت ویترینی ایستاده اید .می گویید:" لباس قشنگی است (ترشح دوپامین) " اما بیاید قبل از رفتن به داخل مغازه و خالی کردن جیبمان بگوییم:"بله لباس بسیار قشنگی است اما واقعا به آن احتیاج دارم؟"
یکی دوبار اول زیر پا گذاشتن احساس و گوش دادن به عقل دشوار است اما مثل ورزش است هر چه بیشتر کار کنی ورزیده تر میشوی و دفعه بعد آسان تر میشود.
بررسی دو استنباط غلط:
- من میگویم هیچی نخرید و مثل راهبه ها زندگی کنید؟ منظور من این نیست.عده ای ساده زیستی را ترجیح میدهند و آفرین و صد آفرین بر انتخابشان اما من نگفتم شما ساده زیست باشید گفتم معقول باشید.اصلا و ابدا مهم نیست که در مهمانی بقیه لباستان را 10 بار ببینند یا یک بار ولی مهم است که شما پس انداز کافی برای یک مسافرت درست و حسابی در سال داشته باشید.اصلا زشت نیست که دیگران در خانه شما به جای مبل مدل 2015 روی مبل مدل 1987 بنشینند ولی مهم است که شما بدون دغدغه قسط عقب افتاده بخوابید.

- من میگویم صرفا عقلانی زندگی کنید و پای روی احساستان بگذارید؟
البته که نه ولی به هر چیزی به اندازه خودش بها بدهید.وقتی خدا می گوید عقلتان حجت نهان است یعنی عقل خیلی مهم تر از احساس و نجات بخش زندگی ست.پس اگر یکبار به حرف دلتان گوش میدهید ده بار به حرف عقلتان گوش دهید ولی فکر کنم ما برعکس عمل میکنیم.تا جایی که یادم میآید ما به خدا نیاز داریم نه او به ما پس وقتی چیزی می گوید از روی خیرخواهی ست.
من خیلی وقت است با کمک عقلم و  این سایت (نویسنده سایت معصوم نیست و امکان خطا دارد ولی قطعا خیلی از توصیه هایش کاربردیست)  مخارج زندگیم را کنترل کردم و  آرامشی که بعد از عملی کردن این تصمیم به زندگیم وارد شد را با هیچ لذت دیگری عوض نمیکنم.توصیه میکنم یک ماه اینطور زندگی کردن را تجربه کنید.
این مسئله در خانم ها خیلی بیشتر از آقایان دیده میشود پس اگر خانم هستید حواستان را بیشتر جمع کنید اگر مرد هستید و عزیزتان (مادر-خواهر یا همسرتان) و دسترنجش قربانی بازار مصرف شده اند کمکش کنید البته نه با نصیحت و سخنرانی.همانطور که آرام آرام ذهنیتش نسبت به خرید شکل گرفته شما هم آرام آرام آنرا عوض کنید .می توانید به طور غیرمستقیم در گفتگوهایتان بگویید به این موضوعات علاقمند شدید و او را هم به خواندن کتاب و سایت موردنظرتان ترغیب کنید.هیچ وقت مستقیما با حرف یا نگاهتان به او نگویید نخرد فقط کمکش کنید تا خودش به این باور برسد.







  همسر لوط با بدان بنشست
خاندان  نبوتش گم شد
سگ اصحاب کهف روزی چند
پی نیکان گرفت و مردم شد
رویا