ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ

۱۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

یک چالش جالب

17 سالم بود.بواسطه تسلطم به زبان انگلیسی دائم تو سایتهای خارجی و دانشکده کشورهای مختلف چرخ میزدم.نمیدونم از کجا شروع شد ولی یه روز به این نتیجه رسیدم که ورودی دانشکده کشورهای شرق اروپا یا حتی آسیا خیلی راحت تر از ایرانه و خدماتی که ارائه میدن قابل مقایسه نیست.هیچ راهنمایی نداشتم و نمیدونستم بهترین کشور برای مهاجرت تحصیلی مجارستانه به همین دلیل اکراین رو انتخاب کردم.یه شب روی تراس نشسته بودیم که بی مقدمه به بابا گفتم :

اگه عین(برادرم) بخواد از ایران بره چیکار میکنی؟ 

بابا بلافاصله جواب داد:مگه من زندانبانشم خب بره.

- و تو این خونه بین دختر و پسر فرقی نیست دیگه.درسته؟!

بابا رنگش عوض شد و گفت: دختر مثل برگ گل نازکه و نیازمند حمایت.هر جا خواستی بری بگو باهم میریم.

متوجه شدم اگه خواسته مو مطرح کنم مخالفت میکنه از طرفی روی رفت و آمدم حساس میشه و یک جلد شاهنامه نصیحتم میکنه .هر چی بیشتر میگذشت من بیشتر مطمئن شدم و کمتر واسه کنکور درس میخوندم.امتحان نهایی رو دادم و دیپلم گرفتم.صفحه کلیدمو فروختم و مدارک تحصیلی رو ترجمه کردم و یک کوله خریدم.کوله رو تو کمد کلاس بسکتبالم گذاشتم.در طول تابستون روز در میون وسایل و مدارکمو تکمیل و تو کوله جاسازی میکردم.پیش داشگاهی از اول شهریور آغاز میشد اواسط شهریور به خونه اعلام کردم که از طرف مدرسه میخوایم بریم اردو نیشابور.اردو چند روزه در مدرسه ما خیلی عادی بود و سابقه داشت.بابا منو گذاشت دم در مدرسه .رفتم دفتر و نامه بلند بالایی رو تقدیم ناظم کردم که در اون بابای من از مدیر عذرخواهی کرده بود که وقت نکرده خودش بیاد و اجازه مرخصی چندروزه خواسته بود تا چند روز به مسافرت بریم و من برای سال تحصیلی جدید آماده بشم.از اونجایی که پدرم همکار خانم مدیر و خودم شاگرد اول مدرسه بودم و خلاف سنگینم سلام نکردن به ناظممون بود هیچ کس شک نکرد و خیلی با روی باز اکی داد.البته گفتن این مراحل با انجام دادنشون و استرسی که تجربه کردم قابل مقایسنیست.


اون روز بعد از مدرسه رفتم سالن مرکزی  کوله مو برداشم و خودمو به ترمینال و اتوبوس ارومیه رسوندم.16 ساعت تو راه بودم و به جای نگاه به آینده دائم به این فکر میکردم که اسم این کار فرار از خونه ست؟ و از اونجایی که خیلی شاداب بودم میگفتم نه فرار از خونه بخاطر یه پسر اتفاق میفته.من که بخاطر پسری از خونه نزدم بیرون. 

به محض ورود به ترمینال ارومیه معنی مهاجرت رو فهمیدم.همه به زبان دیگه ای صحبت میکردند و هر کسی پی کار خودش بود.بالاخره به آژانس مسافرتی که کتایون دختر عمه لیلا آدرس داده بود سر زدم تا سه برابر بلیت رو پراخت کنم و بدون اجازه پدر و تکمیل روادید وارد خاک ترکیه بشم.آژانس مسافرتی نه شبیه جاهای مخوفی که تو سریال ها نشون میدن بود نه کسی با مطرح کردن تقاضا بم چپ چپ نگاه کرد فقط گفتند مسئول فروش بلیت ها خارجی سخت(غیرقانونی) بعد از ناهار میاد.از آژانس اومدم بیرون و برای اولین بار تو یه ساندویچی ناهار خوردم.

دو ساعت بعد تو راه ارومیه مشهد بودم.ترسیده بودم نه از اینکه بمیرم یا دستگیر شم یا بلایی سرم بیاد .از این ترسیدم که برسم به مقصد سالها درس بخونم و وقتی برگردم به جای خانوم دکتر بهم بگن "دختر فراری".


سنجاق قفلی:هیچ کس تا همین لحظه از این موضوع خبر نداشت حتی آدما خاص زندگیم - از شرح حالات روحی و استرس خودم در اون برهه زمانی صرف نظر کردم چون گذشته و دیگه مهم نیست - من از این رازها زیاد دارم که شاید بعضیا فکر کنند دختر بد و سرتقی هستم ولی قضاوت دیگران درباره شخصیتم اصلا و ابدا برام مهم نیست به همین خاطر در وبلاگ خودم نوشتم - البته سالها بعد دوباره تصمیم گرفتم از ایران برم و اینبار تمام مراحل قانونی رو بدون اینکه کسی بدونه طی کردم اما مسائلی پیش اومد که در دقیقه 90 منصرف شدم کلا همیشه از دم در برمیگردم:))

 خیلی وقته به این نتیجه رسیدم آدم حتی وقتی فکر میکنه الان از شدت خستگی زمین میخوره و بیهوش میشه بازم میتونه ادامه بده حتی شاید ساعت ها.

معمولا هیچ کس از آدمی که ساعت 6 صبح از خونه میره بیرون و ساعت 8 شب برمیگرده انتظار خاصی نداره چه برسه به خود اون آدم که با تمام وجود خستگی سلول هاشو حس میکنه اما من راضیم درواقع این سبک زندگی منه و حالا حالاها تغییری نمی کنه پس باید بتونم خودمو باهش تطبیق بدم و کارامو مدیریت کنم.راستش اولا یکم با خودم غرغر میکردم اما جرئت نداشتم با صدای بلند اعلام کنم چون اطرافیانم شروع به سرزنشم می کردند که خودت انتخاب کردی.دیگه انقد ادای آدما پرانرژی و راضی رو درآوردم که کم کم اوضاع براه شد و عادت کردم.یه شب نشستم کارایی که بخاطر کمبود وقت میس میشد رو نوشتم و سعی کردم واسشون راه حل پیدا کنم که به مرور زمان پیدا شد.یکی از این کارا رسیدگی به ظاهرم بود.روزای تعطیل و آفم که وقت کافی داشتم خوب بود اما بقیه روزا ترجیح میدادم به محض رسیدن به خونه شیرجه بزنم تو تختم تا اینکه بالاخره خودمو ملزم کردم هر شب لیست پایین رو تیک بزنم و حالا این تیک ها تبدیل به عادت شده و دیگه نیازی به تیک زدن ندارم.



میدونید هر چی بیشتر به خستگی رو بدیم بیشتر از سرو کوله مون بالا میره.کلا موجودیتِ سیریش و آویزونی داره.محلش نذارید و بدونید همیشه وقت دارید.واحد زمان برای همه یکسان نیست.یک دقیقه برای یکی یک ساعته برای یکی یک ثانیه.این ماییم که تعیین می کنیم هر شبانه روز چقدر طول بکشه.

روزها به عشق دیدن کتونی پسرونه آبی از جلو زارا رد شدم.از دیدنشون کیف میکردم اما دلیلی برای خرید پیدا نمی کردم.اتفاقا مخاطب خاص داشتم ولی سلیقه مون خیلی متفاوت بود عملا نه من به پیشنهادات اون مبنی بر ظاهرم اهمیتی میدادم نه اون به سلیقه من پس لزومی نداشت کلی پول بابت کفشی بدم که شاید حتی یکبار پوشیده نشه .
یه روز برخلاف هر روز پشت ویترین ندیدمش .رفتم داخل و سوال کردم معلوم شد سایز خاص رو تموم کرده و مجبور شدند از پشت ویترین بردارند.بی مقدمه پرسیدم:بازم دارید؟
جوابش مثبت بود و سایز موردنظرمو پرسید.من نمیدونستم چه سایزی باید بخرم اصلا تا اون لحظه کفش مردونه نخریده بودم.رندم گفتم 41

نمیدونم چرا اون کفش شد مایه دق.زیر تختم جا خوش کرده بود و هر موقع نگاش میکردم یادم میومد تو هستی و من تنهام.کتونی آبی آسمونی پسرونه شد تجسم واقعی فاصله ای که حس میکردم.فاصله ای که باعث میشد خیلی چیزا رو پنهون کنم و حرف نزنم.از سرزنشات می ترسیدم مثل پسربچه 7ساله ای که نمره های 20 رو نشون میده و 17ها رو زیر فرش پنهون میکنه.متاسفم که سحر خیلی چیزا رو میدونست و تو خبر نداشتی یا دروغ شنیده بودی.متاسفم هم برای خودم هم برای تو

کفشارو روزای آخر اسفند دور انداختم.شبیه اینا بود
رویا

یک کتاب خوب


دو جمله خوب

امام صادق(ع): 

مَن عَیَّرَ مُؤمِناً بِذَنبٍ لَم یَمُت حَتّى یَرکَبَهُ

کسى که مؤمنى را براى گناهى سرزنش کند، نمیرد تا خودش آن گناه را مرتکب شود.

امام علی(ع):

مَنْ أَرَادَ مِنْکُمْ أَنْ یَعْلَمَ کَیْفَ مَنْزِلَتُهُ عِنْدَ اللَّهِ فَلْیَنْظُرْ کَیْفَ مَنْزِلَةُ اللَّهِ مِنْهُ عِنْدَ الذُّنُوبِ کَذَلِکَ مَنْزِلَتُهُ عِنْدَ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى.
هر کس از شما که می خواهد جایگاه و منزلت خود را در نزد خدا بداند ، پس باید ببیند که جایگاه و منزلت خداوند در آن هنگام که به گناهی می رسد چگونه است.


سنجاق قفلی:کتاب رو یه آدم متخصص بهم معرفی کرد و فصل آخر طبخ صحیح بعضی از نوشیدنی ها و غذاها رو داره - جمله امام صادق خیلی جمله ترسناکیه حیف که حساسیت سنسورمون کم شده


خسته نشستم گوشه باشگاه .دختر با یک حالت استرسی می پرسه نوشین کیه؟ دورتادور باشگاه رو نگاه میکنم و میگم اون خانومه که موهاش بلوندِ بعد دقت میکنم 70% حاضرین مو بلوند هستند بلافاصله حرفمو اصلاح میکنم میگم اونی که برنزه ست یکدفعه دختر میزنه زیر خنده چون 99% برنزه هستند.از روی لباس هم نمی تونم آدرس بدم چون حتی لباس ها شبیه همدیگه ست.پامیشم دست دختر رو می گیرم میبرم پیش نوشین...

من با برنزه کردن یا رنگ کردن مو یا عمل بینی و کاشت ناخن و چه و چه هیچ مشکلی ندارم اما همیشه چندتا علامت سوال بزرگ واسم پیش اومده.اول اینکه بعضی از تغییرات زیبایی واسه یک سری اصلا توجیهی نداره مثلا طرف سبزه تند بعد میاد برنزه میکنه اونم یک برنزه قرمز و سوخته.اصلا دلت کباب میشه واسش یا ابروهاش مشکی موهاش بلوند.چرا وقتی اصول اولیه یه تغییر رو نمیدونیم انجامش میدیم که نتیجه بشه سوژه خنده دیگران؟!
دوم اینکه چرا همه همزمان یک نسخه رو اجرا میکنیم.همه یه جور آرایش میکنیم یه مدل مو یه مدل بینی یه رنگ مو .شاید از نظر زیبایی یک مدل یا خواننده خاص مدنظر ما باشه اما اینکار باعث میشه یک نسخه دست دوم و ناشیانه ارائه بدیم که حتی به ماهیت اصلی چهره مون صدمه بزنه.بنظرم بهترِ یک نسخه ساده از خودمون باشیم تا یک نسخه پیچیده و دست دوم از دیگران.
زیبایی موجودیت جذاب و جالبی داره.به انسان اعتماد به نفس میده باعث محبوبیت میشه و هیچ محدودیتی نداره .ما در طول روز افعال مختلفی رو برای اهداف مختلفی انجام میدیم.درس میخونیم چون میخوایم فارغ التحصیل شیم کار میکنیم که درآمد داشته باشیم و احساس مفید بودن کنیم غذا میخوریم تا احساس گرسنگی نکنیم .زمانی که صرف هر کاری شده با توجه به نتیجه ش تعریف میشه یعنی ممکنه شما 10 ساعت در روز درس بخونی اما این کارت توجیه منطقی داشته باشه چون میخوای به مقاطع بالاتر علمی برسی و نتیجه ش همیشگیه.کسی که هر روز یک مدل و هر هفته کلا سرتاپا عوض میشه مسلما وقت زیادی رو به زیبایی اختصاص میده.خب برآیند اینهمه تغییر و تایم در طولانی مدت چیه؟عملا هیچی چون به مرور زمان طبیعت زیبایی رو ازت می گیره و حتی همین حس خوب رو نداری.نمیگم به خودمون نرسیم و وقت نذاریم اما کسیکه رنگ مو واسش 5 ساعت طول میکشه واقعا چه توجیهی داره که در عرض یک هفته عوضش کنه؟!!یا امروز برنزه شکلاتی ماه بد برنزه طلایی دوماه بعد یک رنگ دیگه علاوه بر اینکه پوستش قلفتی کنده میشه تایمش دود میشه میره هوا

نمیدونم این جماعت مسخ شدند یا من خیلی سخت می گیرم.واقعا چرا خدا انسان ها رو در ظاهر و روحیات متفاوت و منحصر به فرد خلق میکنه.اصلا بهش فکر کردیم؟!