بعد از پایان دوره کارشناسی باید طرح اجباری می گذراندیم تا مدرکمان آزاد شود. دوساله بودن، تعیین اجباری محل خدمت ، امتیاز بندی و... دقیقا حس سربازی را به فرد میدهد.ترجیح دادم بین فارغ التحصیلی و طرحم پنج ماه فاصله باشد .دلیلش را نمیدانستم فقط دلم سکون و سکوت میخواست.
بعدازظهرها 3 ساعت در یک کلینیک کار میکردم و بقیه روز را زندگی میکردم. کتاب میخواندم ، موزیک گوش میدادم ، پیاده کوچه پس کوچه های شهر را بالا پایین کردم و رستوران و کافی شاپ های جدید پیدا میشد. گاهی با دوستانم خوش می گذراندیم، یادم است خیلی روزها با کوثر فلاکس چای به دست میرفتیم کوهسنگی و روی چمن ها میخندیدیم و از پاییز لذت می بردیم. دائم فکر میکردم.به خودم ، به خالقم ، به جهان ، به بود و نبود خودم ، اهدافم ، شیوه زندگیم، انسان ها و خیلی چیزهای دیگر.
بعد از پایان طرح دوباره ترجیح دادم بلافاصله شروع به کار نکنم و پنج ماهی زندگی کنم.میبینم این فواصل پنج ماهه خیلی به رشد و پیدا کردن مسیر زندگی من کمک کرد.میدانم زندگی همیشه جریان دارد اما وقتی مشغله ت زیاد است متوجه ش نمیشوی.روزی 12-13 ساعت کار میکنی ، خیلی وقت ها خسته ای و نای فکر کردن نداری ،سرکار هزار و یک جور اتفاق می افتد و گاهی تا هفته ها روی فکرت سایه میندازد خواه ناخواه فرصتی برای خودشناسی و مسیرشناسی پیدا نمیشود.فرصتی برای مطرح کردن چراهای اساسی نداری در نتیجه سال ها زندگی روی خط مستقیم حرکت میکند و هیچ پیشرفتی حاصل نمیشود مگر پیشرفت های کاری و تحصیلی.
اینکه دائم بخواهی در خانه بشینی و راجع به چرایی و چیستی فکر کنی را دوست ندارم.باید در جامعه باشی ، آدم های مختلف را ببینی ،راه کنار آمدن با آدم ها را یاد بگیری ، روش حل مشکلات و رویارویی با چالش های زندگی را پیدا کنی.زمین بخوری و بلند شوی اما بهتر است گاهی کمی مکث کنیم.ببینیم صبح به صبح برای چه از خانه میزنیم بیرون.بدانیم برای چه تلاش میکنیم و از زندگی چه میخواهیم.
این مکث ها و فکر کردن ها باعث حل خیلی از مشکلات میشود.کم کم خودمان را پیدا میکنیم و تلاش بی وقفه مان برای زندگی هدف دار میشود.کاش خدمت 30 ساله که آدم ها را تبدیل به ماشین کرده فرصتی برای خودشناسی در اختیار انسان ها میگذاشت .منظورم تعطیلی های بی هدف وسط هفته یا مرخصی یک ماه در سال نیست.
فرصت فراغت از کار و مسئولیت اجتماعی.... فرصتی طولانی تر از یکماه با راهنمایی برای رشد و تفکر در این روزها.وقتی خوب نگاه میکنم نه تنها این فرصت در اختیار کسی قرار نمی گیرد بلکه در این سیستم جوری برای کار تربیت میشویم که فراغت یکماهه انسان ها را به ستوه می آورد و دوباره به کار پناه می برند.
کاش برای زندگی تربیت می شدیم نه سیستم عرضه و تقاضا
کاش هدف تولید انسان بود نه دستگاه عابر بانک
کاش کسی به خانه و ماشین نمی گفت نیازهای اساسی جوانان
کاش وقت میدادند به جز اهداف تکنولوژی و تطبیق خودمان با این غول افسارگسیخته کمی به اهداف وجودی مان فکر کنیم
کاش روزی برسدکه از دور زدن در محیط دایره خارج شویم و در مسیر حرکت کنیم

بعدازظهرها 3 ساعت در یک کلینیک کار میکردم و بقیه روز را زندگی میکردم. کتاب میخواندم ، موزیک گوش میدادم ، پیاده کوچه پس کوچه های شهر را بالا پایین کردم و رستوران و کافی شاپ های جدید پیدا میشد. گاهی با دوستانم خوش می گذراندیم، یادم است خیلی روزها با کوثر فلاکس چای به دست میرفتیم کوهسنگی و روی چمن ها میخندیدیم و از پاییز لذت می بردیم. دائم فکر میکردم.به خودم ، به خالقم ، به جهان ، به بود و نبود خودم ، اهدافم ، شیوه زندگیم، انسان ها و خیلی چیزهای دیگر.
بعد از پایان طرح دوباره ترجیح دادم بلافاصله شروع به کار نکنم و پنج ماهی زندگی کنم.میبینم این فواصل پنج ماهه خیلی به رشد و پیدا کردن مسیر زندگی من کمک کرد.میدانم زندگی همیشه جریان دارد اما وقتی مشغله ت زیاد است متوجه ش نمیشوی.روزی 12-13 ساعت کار میکنی ، خیلی وقت ها خسته ای و نای فکر کردن نداری ،سرکار هزار و یک جور اتفاق می افتد و گاهی تا هفته ها روی فکرت سایه میندازد خواه ناخواه فرصتی برای خودشناسی و مسیرشناسی پیدا نمیشود.فرصتی برای مطرح کردن چراهای اساسی نداری در نتیجه سال ها زندگی روی خط مستقیم حرکت میکند و هیچ پیشرفتی حاصل نمیشود مگر پیشرفت های کاری و تحصیلی.
اینکه دائم بخواهی در خانه بشینی و راجع به چرایی و چیستی فکر کنی را دوست ندارم.باید در جامعه باشی ، آدم های مختلف را ببینی ،راه کنار آمدن با آدم ها را یاد بگیری ، روش حل مشکلات و رویارویی با چالش های زندگی را پیدا کنی.زمین بخوری و بلند شوی اما بهتر است گاهی کمی مکث کنیم.ببینیم صبح به صبح برای چه از خانه میزنیم بیرون.بدانیم برای چه تلاش میکنیم و از زندگی چه میخواهیم.
این مکث ها و فکر کردن ها باعث حل خیلی از مشکلات میشود.کم کم خودمان را پیدا میکنیم و تلاش بی وقفه مان برای زندگی هدف دار میشود.کاش خدمت 30 ساله که آدم ها را تبدیل به ماشین کرده فرصتی برای خودشناسی در اختیار انسان ها میگذاشت .منظورم تعطیلی های بی هدف وسط هفته یا مرخصی یک ماه در سال نیست.
فرصت فراغت از کار و مسئولیت اجتماعی.... فرصتی طولانی تر از یکماه با راهنمایی برای رشد و تفکر در این روزها.وقتی خوب نگاه میکنم نه تنها این فرصت در اختیار کسی قرار نمی گیرد بلکه در این سیستم جوری برای کار تربیت میشویم که فراغت یکماهه انسان ها را به ستوه می آورد و دوباره به کار پناه می برند.
کاش برای زندگی تربیت می شدیم نه سیستم عرضه و تقاضا
کاش هدف تولید انسان بود نه دستگاه عابر بانک
کاش کسی به خانه و ماشین نمی گفت نیازهای اساسی جوانان
کاش وقت میدادند به جز اهداف تکنولوژی و تطبیق خودمان با این غول افسارگسیخته کمی به اهداف وجودی مان فکر کنیم
کاش روزی برسدکه از دور زدن در محیط دایره خارج شویم و در مسیر حرکت کنیم

یکی از همان پیاده روی ها - ویترینی در ولیعصر