ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ

۱ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

پاهاشو تو شکمش جمع کرده و سرش تو گوشی پرسید: تایمش مناسبه. بریم؟
بارون گرفت اما رفتیم.با اینکه میخواستم مود ضدحال و غمگینمو بهش منتقل نکنم اما افسرده دلی افسرده کند جمعی را.صحنه تئاتر دقیقا ترسیم زندگی فضایی من و اکثر آدما بود.دلم میخواست بازیگر قاعده بازی رو پیدا کنه و یه جواب بهم بده حتی یه جواب دم دستی اما متوجه شدم این اتفاق نمی افته.امتیازات کم و زیاد میشد و من دلم میخواست گریه کنم.چند بار 99 من 20 شده بود وقتی به 20 راضی شده بودم 80 از کجا اومد یا حتی وقتی خسته و نالان 5 امتیاز رو بخشیدم تا به درک واصل شم و اجازه نداشتم.داد میزد که "شما حق ندارید اینکار رو بکنید" اما کسی اهمیت نمیداد وقتی می خندید و نمیدونست باید بابت چی تشکر کنه.
تو راه برگشت پرسیدم :آزی چرا این اتفاق تو زندگی من تکرار میشه؟
جواب داد: چون تو از این نقطه ، ضعف داری و ازش می ترسی. این نقطه ضعف بارها و بارها به اشکال مختلف تکرار میشه تا بالاخره باهش روبرو بشی و حلش کنی. شاید مشکل دیگران به نظر تو مسخره و چرت بیاد اما واسه اون آدم بزرگترین مشکل جهانه چون هر کسی از نقطه ضعف خودش امتحان میشه.