پیانو نداشتم نه جاشو تو خونه داشتیم نه پولشو نه اعتقاد به داشتن ساز.
هفته ای دو بار میرفتم جهاد دانشگاهی.یک اتاق بزرگ یک پیانو داغون و یک ساعت زمان برای تمرین خونگی کسایی که پیانو نداشتند.همیشه سرظهر میرفتم تا کسی بعد از من منتظر نباشه و زمان بیشتری داشته باشم.
دست چپ و راستم هماهنگ نبودند.ماهها تمرین کرده بودم و هنوز به طرز مسخره ای مشکل هماهنگی داشتم.در اتاق باز بود پسربچه 17 - 18 ساله راهرو کفشاشو درآورد و شروع به یک مدل رقص پا کرد.همه زورمو زدم که توجه نکنم اما نشد.به صورتم نگاه نمی کرد سرش پایین بود و من به جای کلاویه ها به پاهای اون خیره شده بودم بعد از مدتی دستام با ریتم حرکاتش هماهنگ شد.داشتم ریتم باخ رو درست میزدم ذوق کرده بودم و دلم نمی خواست تموم شه.اگه کسی رد میشد فکر میکرد اون داره با ریتم آهنگ حرکت میکنه اما در واقع ملودی تحت تاثیر حرکاتش بود.
یکدفعه ایستاد سرشو بالا گرفت و گفت :وقتت تمومه.نوبت منه.
با تعجب بلند شدم و اسمشو پرسیدم اما جواب نداد با بی محلی پشت ساز نشست و تمرینشو شروع کرد.هفته بعد دوباره این تجربه تکرار شد.اولش مقاومت میکردم و به حرکاتش توجهی نداشتم اما دوباره با حرکاتش هماهنگ میشدم.دیگه نه من از اون سوال پرسیدم و نه اون از من بعد از هر تمرین وسایلمو جمع می کردم و میرفتم حتی خداحافظی نمی کردم.
چند هفته این روند ادامه داشت تا یه دوشنبه که نیومد .همون روز فهمیدم دستام بدون حرکات پسرک هماهنگ شده.
دیگه هیچ وقت نیومد.
این آهنگ منو یاد پسرک انداخت.
پ ن:به مرور یاد گرفتم هر پرچمی بالاست زیرش برخلافش سینه می زنند.پرچم عرفان پرچم هنر پرچم دین و..... دنبال اثبات چیزی نیستم پس بخاطر جریان شدید آب و گلهای شکننده کنار رودخونه منو ملامت نکنید.
از روزی که تصمیم گرفتم فقط به دنیا و آدماش عشق بورزم مقاومت ها شروع شد.آدما صفاتی رو از خودشون بروز میدادند که یک بار دیدنشون کافی بود تا اون آدم در تصور من از عرش به فرش بیاد.خیلی اتفاقی رفتاری رو از برادرم در مقابل یک آدم دیگه دیدم که باعث شد یک ساعت تمام گریه کنم.محرم اسرار و کسیکه برام مثل خواهر بود با مردی متاهلی رابطه عاطفی داشت و من خیلی اتفاقی متوجه شدم.بی ادبی هایی رو از آدما دیدم که حتی برام قابل تصور نبود.هر کدوم از این ضربه ها شوک بزرگی بود.شوکی که برای ترمیم روزها و ماه ها زمان نیاز داشت.تازه اونوقت متوجه شدم دوست داشتن آدما با وجود دونستن خطاها و عیوبشون تا چه اندازه سخته.
دعا میکنم جز خدا هیچ کس خطاهاتون رو نبینه.
دعا میکنم با وجود تمام سیاهی و زشتی انسان ها بتونید ببخشید و مهر بورزید.
دعا میکنم بتونید در مقابل بی ادبی دیگران لبخند بزنید و روح خودتون رو درگیر نکنید.
دعا میکنم ظرف وجودتون اونقدر بزرگ شه که مهربانی و رحمانیت ستون روحتون باشه.