ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ

۱۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

چند وقت پیش پسر عمو همکارم در قرعه کشی یک هایپرمارکت برنده یک دستگاه 206 شد که بعد از فروش و پرداخت چند میلیون مالیات یک پول یهویی و همین جوری رو گذاشت جیبش.خیلی وقتا شده یک شانسای عجیب غریب رو تو زندگی مردم می بینم مثلا طرف تونسته در یک وضعیت طلایی بورس فلان دانشگاه رو بگیره یا در اثر شرایط تصادفی در یک سرمایه گذاری پرسود وضعش از این رو به اون رو شده یا با یه آدم خاص ازدواج کرده و موضاعاتی از این قبیل.
خب من با اینکه آدم خوش شانسیم اما به جز پنج هزار تومان حساب بانک ملت هیچ پول یهویی واسم از آسمون نازل نشد اما در طی چند سال اخیر دو تا آدم مهم وارد زندگیم شدند که میشه گفت حضورشون خیلی بیشتر از این حرفا به زندگیم کمک کرد. یکی از این دو تا آدم آزیتا بود که قبلا در موردش حرف زدم و گفتم این دختر کمک کرد من از بدترین شرایط روحی بلند شم خودمو دوست داشته باشم دیدگاهمو نسبت به خیلی از مسائل تغییر داد و استیل زندگیم در خیلی از موارد اصلاح شد.همیشه حس کردم این دختر یک فرشته است نه انسان.

نمیدونم چیکار کردم که لایق دریافت دومین هدیه الهی شدم.اصلا یادم نمیاد از کجا شروع شد ولی محال ممکن بود در حال روتین حتی به این آدم سلام کنم چه برسه دوستی. یه آدم بی تربیت و فوق العاده خودخواه که منم منمش گوش فلک رو کر کرده بود.با بی میلی و از سر ناچاری در مورد یک موضوع خاص باهش مشورت کردم و نتیجه فوق العاده بود چیزایی رو نشونم میداد که محال ممکن بود کسی ببینتشون.درست مثل یک معلم باحوصله و مهربون جواب سوالامو داد و دستمو گرفت تا در مسیر درست قرار بگیرم.یادم نمیاد نازمو کشیده باشه یا امید واهی بده اما محکم هولم داد تو مسیر درست و میگفت برو ببینم.کمی گذشت دوباره باهاش مشورت کردم و اون یه راه روشن دیگه رو نشونم داد.کم کم بدو بیراهاشو نمی شنیدم و قلب مهربونشو می دیدم .به منم منمش عادت کردم و صبر و متانت ذاتشو دیدم.

من چموش که حتی با باج و محبت به حرف کسی گوش نمی دادم و کار خودمو میکردم حالا بی هیچ زوری با اشتیاق به حرف یه آدم دیگه گوش میدم و خودمو ملزم می دونم که باید اون کار انجام بشه.وقتی حرف می زنیم جسارت و قدرت فوق العاده ای پیدا می کنم و یکی یکی گره ها زندگیم که سالها بلاتکلیف مونده رو باز میکنم و خودمو ملزم می کنم که باید حلشون کنم.
نمیدونم چیکار میکنه اما وقتی حرف میزنه یه چیزی تو روحم روشن میشه چیزی که باعث میشه بلند شم و برای خواسته هام تلاش کنم.

خدایا مرسی بسکت بسکت.من حواسم به نعمتات هستا
این آهنگ منو یاد هیچکس نمیندازه
هیچ خاطره خاصی با این آهنگ ندارم
خواننده شو دوست ندارم 
با سلیقه روتین موسیقیم جور نیست

اما دوسش دارم و هیچ وقت برام تکراری نشد.


سنجاق قفلی: مسلما اولین نفر نیستی و آخریشم نخواهی بود اما باور کن تو حیف بودی.چیکار کردی با خودت...

روزایی که حالم بده روزایی که باید حرف بزنم سکوت میکنم ترجیح میدم برم اینجا زانو بزنم و تمام دردمو جیغ بکشم چون آدما موجودات رذلی هستند و ثابت کردند چند وقت بعد که حالت خوب میشه یا موفقیتی بدست میاری تو رو با یادآوری این روزا تحقیر میکنند.هیچ کس بت خوشبختی نیست گول نخورید...آدما خوشبخت بغض می کنند حتی ممکنه آرزوی مرگ کنند ولی پنهان می کنند.تنها فرقشون با دیگران همینه
وقتی ناراحتی فقط میشه گریه کرد جیغ کشید و توکل کرد.خدایا فقط همین سه تا آپشن؟!اونم واسه اشرف مخلوقاتت! قبول کن اگه فرمانروا نبودی خیلی وقت پیش محصولاتت از بازار رقابت جهانی حذف میشد.

رویا
هیچ وقت دلم نخواسته حسرت چیزی رو بخورم یا میشه به خواسته ت برسی یا از کنترل تو خارجه و باید ازش دست بکشی و خلاص اما دنیا همیشه در بدترین شرایط نداشته های آدمو به رخش میکشه.

همیشه سر نماز بخاطر نبودش خداروشکر میکردم چون تمام امکانات و توجه اعضای خونه رو انحصاری واسه خودم میخواستم.روزی که متوجه شدم بخاطر نبودش هیچ محدودیتی در سن ازدواج ندارم و البته که نبودش از دید دیگران یک امتیاز مثبت تلقی میشه خوشحال شدم خیالم راحت بود که می تونم دست به کارهای جسورانه بزنم بدون اینکه نگران تقلید و الگوبرداری یه آدم دیگه باشم.

من همیشه از اینکه خواهری ندارم و بهم میگن تک دختر لذت بردم.
He is so sad.I dont know what can I do
Come on Be good



- فردا با من میای اتاق عمل؟

من: پول از کجا جور کردی؟

- نزول کردم

من: واقعا نوبری.برو مغزتو عمل کن نه فکت

- میای یا نه؟

من: پیش روانپزشکت آره ولی اتاق عمل نه


 سنجاق قفلی:یه همچین دوستایی دارم - واسش نگرانم چون این طرز فکر تا خیلی جاها پیش میره و خیلی چیزا رو نابود میکنه - اینکه یک نیروی درونی آدمو کنترل کنه فقط مال فیلما نیست طرز فکر بعضی از آدما اونا رو جوری کنترل میکنه که رفتارای بیرونی شون واسمون غیر قابل درک میشه

از هر پسری واسه ازدواج خوشم میاد بهم پیشنهاد دوستی میده از هر پسری واسه دوستی خوشم میاد بهم پیشنهاد ازدواج میده.اون گزینه ای هم که آدم کم کم دلش واسه یکی میلرزه  احساس تعلق خاطر پیدا میکنه و تصمیم می گیره کنارش بمونه واسه من غیرفعال شده انگاری


جراح شعارده:  برو دنبال علاقت نه پول .من هنوز که هنوزِ دنبال پول نیستم.
من : پس تو بیمارستان خصوصی چیکار میکنید؟!


با کوچیک و بزرگ بگو و بخند داره.همه جور شوخی میکنه اونوقت دست گذاشته رو دختری که به زور سلام میکنه بس که ساکته و میگه :دختر باید آروم و سنگین باشه.
من : آدم میتونه از طرف مقابلش چیزی رو بخواد که خودش داشته باشه.مگه شما آروم و ساکت و نجیبی؟!


یه روز مواظب باش این ناراحت نشه یه روز اون ابرو کج نکنه .برووووووووووووو بابا به جهنم .یه دونه ارباب داشته باش یا خدا یا پول یا هر چیز دیگه ای.دکمه خشنود کن دیگران رو غیرفعال کردم و خلاص.راحت زندگیمو میکنم 


رفتم مکمل بگیرم این شهر نمایندگی نداره کتاب میخوام کتابفروشی ها اینجا نداره میخوام برم میکرونیدلینگ متخصص خوب نداریم .شهر نیست که بیابونه والا


چه جوری ملت نمره IELTS شون از 4 میرسه به 8.واسه من که هر دفعه کم تر از دفعه قبل میشه.جدا چه منابعی رو میخونند ....

اولین روز

۱۰ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۱۱
رویا
چند هفته پیش
نشسته دردودل میکنه و منم بدون نگاه کردن بهش چایی میخورم.هر ده دقیقه میگم:"دوستت نداره"
آخر عصبانی میشه و داد میزنه :اصلا گوش میدی چی میگم؟
- پس از کجا فهمیدم دوستت نداره؟
- من دارم از محاسنش میگم تو میگی دوستم نداره!!
- من کاری به خاطرات پفکی و آبکی ندارم.داد میزنه دوستت نداره خودتو علاف نکن
1) پسرا برخلاف دخترا روز به روز فارغ تر میشن نه عاشق تر پس رابطه ای که با تمایل پسر شروع میشه ریسک داره چه برسه به اینکه با تمایل تو شروع شده
2) پسرا احساس مالکیت دارند.اصطلاح "مال من" خیلی واسشون آشناست پس اگه تو رو واقعا دوست داشته باشه دلش میخواد مالکت باشه و الان بعد 6 ماه باید پیشنهاد ازدواج میداد نه اینکه بگه الان زوده
3) پسر مذهبیه ولی دوست دختر داره.بترس از این جور آدما

امروز 
اومدم لباس عوض کنم می بینم تو رختکن نشسته و با خوندن صفحه گوشیش اشک می ریزه.
- جدا شدیم
- معلومه
- دارم دق میکنم
- خاک بر سرت جدا
سنجاق قفلی:چسب زخمو باید محکم بکنی وگرنه دردت میاد همون اول رابطه دیدید آرامش ندارید یا زنگ خطر الارم میده دکمه "خوش گذشت" رو بزنید.