ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ

۱۷ مطلب با موضوع «نگرش و باور» ثبت شده است

- فردا با من میای اتاق عمل؟

من: پول از کجا جور کردی؟

- نزول کردم

من: واقعا نوبری.برو مغزتو عمل کن نه فکت

- میای یا نه؟

من: پیش روانپزشکت آره ولی اتاق عمل نه


 سنجاق قفلی:یه همچین دوستایی دارم - واسش نگرانم چون این طرز فکر تا خیلی جاها پیش میره و خیلی چیزا رو نابود میکنه - اینکه یک نیروی درونی آدمو کنترل کنه فقط مال فیلما نیست طرز فکر بعضی از آدما اونا رو جوری کنترل میکنه که رفتارای بیرونی شون واسمون غیر قابل درک میشه

خسته نشستم گوشه باشگاه .دختر با یک حالت استرسی می پرسه نوشین کیه؟ دورتادور باشگاه رو نگاه میکنم و میگم اون خانومه که موهاش بلوندِ بعد دقت میکنم 70% حاضرین مو بلوند هستند بلافاصله حرفمو اصلاح میکنم میگم اونی که برنزه ست یکدفعه دختر میزنه زیر خنده چون 99% برنزه هستند.از روی لباس هم نمی تونم آدرس بدم چون حتی لباس ها شبیه همدیگه ست.پامیشم دست دختر رو می گیرم میبرم پیش نوشین...

من با برنزه کردن یا رنگ کردن مو یا عمل بینی و کاشت ناخن و چه و چه هیچ مشکلی ندارم اما همیشه چندتا علامت سوال بزرگ واسم پیش اومده.اول اینکه بعضی از تغییرات زیبایی واسه یک سری اصلا توجیهی نداره مثلا طرف سبزه تند بعد میاد برنزه میکنه اونم یک برنزه قرمز و سوخته.اصلا دلت کباب میشه واسش یا ابروهاش مشکی موهاش بلوند.چرا وقتی اصول اولیه یه تغییر رو نمیدونیم انجامش میدیم که نتیجه بشه سوژه خنده دیگران؟!
دوم اینکه چرا همه همزمان یک نسخه رو اجرا میکنیم.همه یه جور آرایش میکنیم یه مدل مو یه مدل بینی یه رنگ مو .شاید از نظر زیبایی یک مدل یا خواننده خاص مدنظر ما باشه اما اینکار باعث میشه یک نسخه دست دوم و ناشیانه ارائه بدیم که حتی به ماهیت اصلی چهره مون صدمه بزنه.بنظرم بهترِ یک نسخه ساده از خودمون باشیم تا یک نسخه پیچیده و دست دوم از دیگران.
زیبایی موجودیت جذاب و جالبی داره.به انسان اعتماد به نفس میده باعث محبوبیت میشه و هیچ محدودیتی نداره .ما در طول روز افعال مختلفی رو برای اهداف مختلفی انجام میدیم.درس میخونیم چون میخوایم فارغ التحصیل شیم کار میکنیم که درآمد داشته باشیم و احساس مفید بودن کنیم غذا میخوریم تا احساس گرسنگی نکنیم .زمانی که صرف هر کاری شده با توجه به نتیجه ش تعریف میشه یعنی ممکنه شما 10 ساعت در روز درس بخونی اما این کارت توجیه منطقی داشته باشه چون میخوای به مقاطع بالاتر علمی برسی و نتیجه ش همیشگیه.کسی که هر روز یک مدل و هر هفته کلا سرتاپا عوض میشه مسلما وقت زیادی رو به زیبایی اختصاص میده.خب برآیند اینهمه تغییر و تایم در طولانی مدت چیه؟عملا هیچی چون به مرور زمان طبیعت زیبایی رو ازت می گیره و حتی همین حس خوب رو نداری.نمیگم به خودمون نرسیم و وقت نذاریم اما کسیکه رنگ مو واسش 5 ساعت طول میکشه واقعا چه توجیهی داره که در عرض یک هفته عوضش کنه؟!!یا امروز برنزه شکلاتی ماه بد برنزه طلایی دوماه بعد یک رنگ دیگه علاوه بر اینکه پوستش قلفتی کنده میشه تایمش دود میشه میره هوا

نمیدونم این جماعت مسخ شدند یا من خیلی سخت می گیرم.واقعا چرا خدا انسان ها رو در ظاهر و روحیات متفاوت و منحصر به فرد خلق میکنه.اصلا بهش فکر کردیم؟!
با سردرد و تهوع و دل درد بیدار میشم. گیج و ویج لباس می پوشم برم سرکار که سرم گیج میره و میشینم.به استعلاجی و استراحت فکر میکنم و استرس گنگی تمام وجودمو احاطه میکنه.
نکنه روز بعد مسئول اتاق عمل برخورد بدی داشته باشه.
نکنه رو بچه ها فشار بیاد و فردا اخم و تخم کنند.
نکنه فکر کنند دروغ میگم و استعلاجی کشکه آخه من که دیروز حالم خوب بود.
نکنه...
نکنه....
نکنه....

3 ساله دارم کار میکنم و تعداد استعلاجی که گرفتم به 3 تا نمیرسه نه اینکه مریض نشده باشم اما همیشه بخاطر یک سری ملاحضات و گمانه زنی ها ترجیح دادم سرکار حاضر باشم.
برمیگردم عقب تر ، در دوران مدرسه هیچ وقت اجازه غیبت نداشتم  در بدترین شرایط باید سرکلاس حاضر میشدم.چرا؟چون عقب نمونم. از چی ؟ هیچ کس دقیقا نمیدونه.
حالا سال ها میگذره و وقتی به خودم نگاه میکنم می بینم ریشه وجودی من با بعضی باورهای ابلهانه شکل گرفته که باید درمان بشه .باورهایی که همه در گفتار از اون دوری میکنند ولی رفتارشون آینه تمام قد اون باور نادرسته.بخشی از فرآیند بزرگسالی برگشتن به من وجودی و اصلاح و شکل دادن به زوایای پنهان این من ِ
بزرگسالی نشونه های متعددی داره مثلا
عدم اهمیت به قضاوت دیگران
اهمیت به سلامت شخصی
در اولویت قرار دادن خودمون و دوری از فداکاری های ابلهانه


وقتی پونزده شونزده ساله بودم از نظر عرف تنها ازدواج مقبول ، ازدواج سنتی بود.دوستی پسر و دختر و ازدواجشون اونقدر تابو داشت که اگه اتفاق میفتاد  از خانواده و جامعه و فامیل طرد میشدی و شهرتی واسه خودت بهم میزدی.در مدارس دخترانه پسر و دوستی با جنس مخالف رو تبدیل به کابوس کرده بودند یادمه یک بار سر کلاس بعد از نصایح مزخرف معلم دینی مون گفتم:خانم اجازه دختر عمو من با دوست پسرش ازدواج کرده باهم مشکلی ندارند.یه نگاه وحشی به من انداخت و گفت : "اولا که استثنا داریم ثانیا جوجه رو آخر پاییز می شمارند".
بماند انقد استثنا دیدم که از قاعده بیشتر شد ولی هنوز بعد 10 سال زندگی مشترک یک فرزند و زندگی خوب حداقل در ظاهر (که خیلی ها همین ظاهر رو هم ندارند)منتظر آخر پاییزم.والا
خیلی از اون سالا گذشته هر کی هر مدل دلش میخواد ازدواج میکنه اما هنوزم ازدواج سنتی قابل قبوله.یک سری معایب ازدواج سنتی رو عدم شناخت می دونند که چرته.خودتون هولید زود عقد کنید والا اگه فرآیند آشناییتون 5-6 ماه اصولی طول بکشه شناخت حاصل میشه و مشکلی از این لحاظ نیست.
بدترین و زمخت ترین آسیبی که ازدواج سنتی داره خواستگاری سنتیِ.خنده دار نه ؟!
چند سال اول وقتی خواستگار میاد خیلی حس خوبی داری.بالاخره نمیشه حس مقبولیت رو منکر شد و اینکه یه نفر خواستار توست یعنی مقبول واقع شدی اما بعد یه مدت ورق برمیگرده...

اولین باری بود که میرفتم بازار تهران.داشتم مغازه ها رو نگاه میکردم و آروم جلو میرفتم یهو ترق خوردم به یه چیزی.تا چند لحظه هنگ بودم بعد فهمیدم به انتهای پاساژ رسیدیم و مغازه بعدی توهمی در آینه است:))هیچی دیگه این قضیه واسه دو تا راهرو دیگه هم پیش اومد. آینه سراب جالبی درست کرده بود و کسیکه عادت نداشت با برخورد به آینه کلی سوژه خنده خودش و اطرافیانش میشد :ا

گاهی داری زندگیتو میکنی و انتظار یه سری اتفاقات رو نداری اما پیش میاد.بعضی از این اتفاقات زود هضمند و سریع خودتو جمع و جور میکنی اما بعضیاشون با دو لیتر عرق نعنا هم هضم نمیشن.گاهی حتی اتفاق بزرگی نیست اما اونقد دور و بعید و غیرمنتظره بوده که با وقوعش تا چند وقت شوکی و بعد از مدتها ذهنت میتونه تحلیل کنه که آها این صدای تررررررق صدای برخورد من با آینه بود.....


امیدوارم هیچ وقت از این اتفاقا نیفته ولی اگه افتاد نه خون خودتونو کثیف کنید نه آینه رو به بدوبیراه بگیرید فقط لبخند بزنید و دور بزنید حالا اگه خیلی لجمون گرفت یه زبون درازی هم نثار آینه مدنظر کنیم.هیچی تو زندگی ارزش غصه خوردن و تعلل نداره.

رهاش کن بره رفیق..

بعضیا یه چیزایی میگن که تا سرانگشت انگشت کوچیکه پات میسوزه و تا مدتها یادت میمونه البته اگه یکم باتجربه و کول باشی بعد چند روز قضیه واست اکی میشه .این قانون فقط واسه زخم زبون و حرفهای منفی صدق نمیکنه گاهی ممکنه یک حرف یا حرکت خوب یک نفر رو یادت بمونه.بنظر من روح آدما شبیه یک قالیچه س که هروز یک رج به اون اضافه میشه حالا یک سری اتفاقات و حرفا قابلیت اینو داره که جزئی از تاروپود این قالیچه بشه.
17 سالم بود و مامان به حج مشرف شده بود بابا تو آشپزخونه زل زل منو نگاه میکرد و میگفت :تو واقعا بلد نیستی یک تخم مرغ بشکنی .منم هر هر میخندیدم و میگفتم نه .بابا که لجش گرفته بود گفت:خجالت بکش همسن و سالای تو 2 تا بچه دارند!!
18 سالگی ماشینو داغون کردم و نزدیک بود تو بزرگراه چپ کنم کنار خیابون ایستاده بودم به محض اینکه بابا رو دیدم زدم زیر گریه بابا که میخواست دلداریم بده گفت:فدای سرت باباجان همسن و سالای تو دو تا بچه دارند تو واسه موضوع به این کوچیکی گریه میکنی:))

خلاصه از 15 سالگی اتاقی که همیشه نامرتبه دیر بیدار شدنم از خواب غرغر کردنم واسه حقوق اجتماعی و موضوعات کوچیک و بزرگ دیگه همیشه بهونه ای برای شنیدن این جمله از زبون مامان بابا بوده .یکی از اون جمله هاست که هیچ وقت یادم نمیره و در زندگی من برای تنبیه  تشویق و دلداری ازش استفاده شده.همه کاره تربیتی.خخخخخ


امروز به مامان میگم به نظرت همسن و سالای من به جز دو تا بچه دیگه چیا دارند؟ ویلا - خونه - مغازه - شرکت  به نظرت چه جوری بدست آوردند؟با استخدامی یا از ارث باباشون و دزدی؟
مامان یه جوری بهم نگا میکنه انگار از اعزامش به مریخ حرف میزنم.بعد فکر میکنم وقتی با تفکری بزرگ شدم که این جور چیزا رو مختص آدمای 50 سال به بالا میدونه نباید توقع درک حرفامو داشته باشم و از برنامه هام حرفی بزنم.
ساکت فقط با خودم فکر میکنم همسن و سالای من به جز دو تا بچه دیگه چیا دارند؟چه جوری فکر می کنند ؟چه مهارت هایی دارند؟چند تاشون دکتر مهندس شدند؟چه جوری پول درمیارن و چه فکرایی واسه آینده دارند...

سنجاق قفلی: زندگی بهم ثابت کرده شب قدر هر آدمی تو یه تاریخ و شبی واقع شده پس اینهمه روایت و آیه برای شب قدر معین چیه پس؟! - چرا هیچ شعر عاشقانه ای واسه کلم بروکلی سروده نشده.هوم؟! - الان نمیدونم اینکه دو ساعته روی شاسی برد روبرو نشسته و به من زل زده عنکبوته ملخه بچه سوسکه چیه فقط میدونم نمیتونم بکشمش :)) - من از پروردگار و کائنات که در ید قدرتشه سپاسگذارم چون این چند روز پشت سر هم آدما و موقعیتا درست رو سرراهم قرار میده و منو به هدفم نزدیک میکنه.خدایا یه دونه ای به مولا :*
چند روز پیش تلویزیون دوباره کارتون گالیور رو پخش می کرد.بعد از گالیور توجهم به "گالم" و جمله معروفش جلب شد شخصیتی که در دوران کودکی زیاد بهش اهمیت نمیدادم بس که بی مصرف بود اما هر قدر بزرگتر شدم نقش گالم رو بیشتر حس کردم.
شاید شما هم آدمایی از این دست رو تو زندگیتون دیده باشید آدمایی که فازشون منفیه و ضد حال اساسی به شما و آرزوهاتون می زنند و دائم تکرار میکنند من میدونم نمیشه.

معمولا وقتی آدم آرزو بزرگی داره خودش بیشتر از هر کسی به سختی ها و موانع کار آگاهه اما شجاعت به خرج داده و استارت زده اما تعجب می کردم که ای بابا چرا من هر تصمیمی می گیرم یکی پیدا میشه و مثل جارو برقی تمام انرژی و ذوق من رو برای شروع کار می بلعه بعدها متوجه شدم همه یه دونه گالم دور و برشون دارند مهم اینکه مثل گالیور توجهی به گالم نکنی و شروع کنی.یه جورایی گالم هدیه کائنات ِ که ببینه چقدر آدما در تصمیم گیری ها و آرزوهاشون مصمم و ثابت قدمند.

القصه سه سالی میشه که دائم به مامان میگم باغچه حیاط رو سبزی بکاریم اما هر دفعه این جمله رو میشنوم:"نمیشه آفتاب نداریم". حق با مامانه میزان نور خورشید نسبت به سالها پیش خیلی کم تر شده و اکثر روز حیاط سایه است چون دور تا دور خونه ما 6 طبقه ساختن و ما تنها ویلایی این نواحی هستیم اما چند وقت پیش تصمیم گرفتم ببینم با همین نور کم میشه کاری کرد یا نه و داخل چندتا سطل تخم سبزی کاشتم و گذاشتم کنار باغچه.نتیجه جالب شد حالا هم سبزی داریم هم درس مهمی گرفتم 
شاید حق با گالم ها باشه اما باید شجاعت داشت و دنبال آرزوها رفت نتیجه همیشه شگفت انگیز ِ.

تربچه ریحان مرزه شاهی- اولین تجربه سبزی کاری:))
یادمه وقتی بچه بودیم دائم تو مدرسه بهمون می گفتند بلند نخند لاک نزن موهای چتری تون دیده نشه ژل نزنید یادم نمیاد کسی یه بار گفته باشه کرم مرطوب کننده و شونه کوچیک همراه داشته باشید.
واسه خیلی از این ممنوعیت ها اسم های قشنگی هم گذاشته بودیم.دختر نجیب بلند نمی خنده دختر تمیز ناخناشو بلند نمی کنه و لاک نمی زنه گاهی لطف می کردند و برچسب نمی زدند بلکه به واژه "دختر خوب" "دختر بد" اکتفا می کردند.خلاصه با این سیستم تک بعدی مسخره بزرگ شدیم و معیارهای خوب و بد تو ذهنمون شکل گرفت.
دیروز در محل کارم دو عمل روی دو دختر همسن و سال اتفاق افتاد.در اتاق اول دختری باسرو وضع مرتب و آرایش ملایم تحت عمل لیپوساکشن قرار گرفت و در اتاق دوم دختری تکیده و رنجور کیست تخمدان 10 کیلویی از شکمش خارج شد.بیماری برای هر انسانی اتفاق میفته اما وقتی دختر جوانی در عرض یک ماه 10 کیلو اضافه وزن پیدا میکنه  به این موضوع اهمیت نمیده و فقط سایز لباساش بزرگتر میشه جای تعجب داره.
هر زنی چهار انرژی داره : مادری - بانویی - تکاپو - جذابیت
افراط یا تفریط در هر کدوم از این انرژی ها باعث شخصیت ناقص زن میشه.در مدرسه اونقدر روی شخصیت بانویی دختر تاکید میشه که اگر به جنبه جذابیت خودش بها بده احساس عذاب وجدان میکنه یا کلا میزنه زیر همه چی و طغیانگرانه به بعد جذابیت وجودش پناه میاره و از هر چه بانویی و خانمی دور میشه.
نمی دونم چرا ملتی هستیم که نمی تونیم چیزی رو در حد تعادل نگه داریم و به چند گروه تبدیل شدیم 
دخترای همیشه درس خون و پول درآر (افراط تکاپو)
دخترای پای ثابت آرایشگاه و پیرو شدید مد(افراط جذابیت)
دخترای سنگین و خانم که حتی تو عروسی هم نمی رقصند (افراط بانویی)
و مادرانی که تمام معنای زندگیشونو تو بچه هاشون می بینند و خودشون جدای از بچه هیچی ندارند(افراط مادری)
جالب تر اینکه همیشه اعضای هر گروه به گروه دیگه انتقاد شدید دارند و همدیگرو زیر سوال می برند.
کاش در مدرسه به جای تاکید شدید روی بانویی یک دختر روی تمام جنبه های روحیش تاکید می کردند لازم نبود بخش جذابیت دختر رو به اسم اسلام نادیده بگیرند می تونستند حتی با رعایت دستورات اسلام به این بعد بپردازند( فرهنگ عطر زدن - آموزش توجه به سلامتی و توصیه ها - ورزش های مخصوص جسم زن و....) شاید اونجوری امروز اکثر دخترا سردرگم نبودند و ناخودآگاه یک بخش از وجودشون رو قربانی بخش دیگه نمی کردند.
التوصیه به لیسینینگ
تلفونو که قطع کردم اولین چیزی که به ذهنم اومد این بود : چی بپوشم؟! :ا
وضع وقتی بدتر میشد که فکر می کردم تا حالا آزیتا رو ندیدم و احتمالا یه دختر قرتی آنالیزور باشه.بالاخره بعد از دو ساعت یه ست درست حسابی کنار هم چیدم که ناگهان از ویرانکده بیمارستان زنگ زدند تشریف بیارید عمل داریم.هیچی با مقنعه و لباس فرم تشریف بردیم بیمارستان و بعد از اون چون وقتی باقی نمونده بود با همون لباس فرم رفتیم سرار قرار.
برخلاف تصورم انقدر باهم خوب ارتباط برقرار کردیم که موقع برگشت کار به پرسیدن قیمت پد و گرانی و مسخره بازی های آیکونی گذشت.همین دوست تازه وارد بعدها وقتی به پول هنگفتی نیاز داشتم و دربه در دنبال وام بودم حاضر شد بدون هیچ تضمینی اونچه رو که داشت در اختیارم بذاره یا وقتی از لحاظ عاطفی شرایط خوبی نداشتم سعی کرد کمکم کنه تا بلندشم یا خیلی از تصمیمات و سفرهایی که فقط اون خبر داشت. هیچ وقت نصیحتم نمی کرد فقط هر چند ساعت پیام میزد و اوضاع و احوالمو می پرسید یا ساعت پروازمو چک میکرد.خنده دارِ که یه نفرُ دوبار دیده باشی اما تاثیرش در مراحل حساس زندگیت بیشتر از هر دوستی باشه.آزیتا نمیگه اینکار رو بکن یا نکن اما همیشه باهاش مشورت کردم و فقط یکبار گفت :اینکار درست نیست و تجربه ش نکن و من اونقد به حمایت و درایتش اطمینان داشتم که قبول کردم و متزلزل نشدم.
بعدها متوجه شدم با اینکه حرفی نمی زد و خط قرمزی تعیین نمی کرد اما آروم آروم باعث تغییر نگرش و سبک زندگیم شده واسه همینه که همیشه بهش گفتم یه کتاب از زندگیت بنویس و تنبل خانم همیشه میگه تو فکرشم ولی دریغ از یک خط.
فکر کنم قبلا اینجا نوشتم دوستی 10 ساله از دوران دبیرستان داشتم که یه روز بدون توضیح ترکش کردم.همیشه فکر می کردم چه فرقی بین این دو تا آدمِ؟و اصلا چه طوری یه دوست می تونه تا این اندازه رو آدم تاثیر بذاره....
تازه متوجه شدم وقتی تعریف آدما از یک ارزش مثل هم باشه می تونند در کنار هم آروم و بی دغدغه باشند و رو هم حساب کنند حالا فرقی نداره دوست همکار یا همسر
تعریف من و آزیتا از دوست و دوست داشتن شبیه به همه.الزاما به این معنی نیست که تعریف خوب یا بدیه فقط شبیه.
وقتی تعریف دو تا آدم از کارشون شبیه به هم باشه میتونند بی دغدغه و راحت کنارهم کار کنند.
وقتی تعریف زن و مرد از احترام ، حریم خصوصی ، مذهب ، دوست داشتن و..... شبیه به همه خیلی راحت در کنار هم زندگی می کنند.
مثلا تعریف من و آزیتا از دوستی اینکه در سخت ترین شرایط باید کنار دوستت بمونی حتی اگه به خطر بیفتی اما عقیده پدرم اینکه تا جایی می تونی به دوستت کمک کنی که خودت و موقعیتت به خطر نیفتی یا تعریف یکی دیگه اینکه تا وقتی یه نفر مثل تو فکر میکنه قابل دوست داشتنه.این تعریفا هیچ کدوم بهترین یا بدترین تعریف نیستند اما با هم متفاوته.
واسه همینکه دو تا آدم شاید اصلا در سبک زندگی یا ظاهر شبیه به هم نباشند اما در تعامل طولانی مدت با هم مشکلی ندارند چون تعریفشون از ارزش حاکم بر اون تعامل شبیه به همه.

شهر کتاب تهران - بهمن 93
کتاب جدید