فردا دوست عزیزی مهمان منه که دیدارش یکی از شیرین ترین اتفاقات سال جدیده.دیداری که مدتها منتظرش بودم و به دلایلی میسر نشد.تو بحبوحه کشیکا و مشغولیتای قبل مرخصی باید یه سری کار متفرقه انجام میدادم که وقت و انرژی زیادی رو ازم گرفت.ساعت ١٢ دیشب آخرین کارا تموم شد و با خستگی و کلی دلمشغولی برمیگشتم خونه که خودمو تو کوچه دیدم.سراسر کوچه رو اذین بسته بودند و پسرک جوونی در حالیکه ویلون میزد کوچه رو ترک میکرد.تا وقتی صدای ویلون قطع شد رو پله نشستم و به آسمون نگاه میکردم.هیچکس تو کوچه نبود و تنهایی مزه کردن این صحنه لذتشو چند برابر کرد.خیلی وقت نیست که زندگی مستقلی دارم اما تجربه های لذت بخشی داشتم ، دوستان زیادی پیدا کردم و آینده بهتری رو رقم زدم.
درون من یه نفر بزرگ شد و با تمام وجود شروع به زندگی کرد.خیلی وقته احساس پروانه ای رو دارم که پیله دورش رو شکافته و در حال کشف جهان اطرافشه.
دل تو اولین روز بهار
دل من آخرین جمعه سال
و چه دورند
و چه نزدیک بهم.....