میخواستم یه لاته خودمو کافه لمیز مهمون کنم و تخت بخوابم.این بهترین برنامه جشن تولد بعد از یه کشیک شلوغ بود.از بیمارستان زدم بیرون کلی میس کالد و پیام نخونده داشتم تو راه برگشت یکی یکی بازشون کردم و لبخند زدم.هنوز آدمای زیادی به یادم بودند.
رسیدم خونه و پیک یه بسته پستی واسم اورد.وقتی بازش کردم جیغ کشیدم باورم نمیشد یه آدم از اون سر دنیا این تاریخ رو یادش باشه و از قبل واسش برنامه ریزی کنه.نیم ساعت بعد الهه با یک کیک شکلاتی پشت در بود و تو کوچه تولدت مبارک میخوند.خندیدیم و شروع ٢٧سالگی رو جشن گرفتیم.
٢٦سالگی یه دختر آبی بود.دست به سرش کشیدم و با لبخند از هم جدا شدیم.
٢٧سالگی مهربون و شاد باش سرشار از تجربه های هیجان انگیز
تولدت هزاران هزار بار مبارک. سالها با سلامتی و شادی زندگی کنی.