دیشب سایت آقای روشناس رو می خوندم.وقتی تجربیاتشون رو راجع به کار و شغل و چیزای مختلف می دیدم یاد چند سال پیش خودم افتادم.روزایی که روزشماری می کردم درسم تموم شه و دائم سایت ها و وبلاگ ها مهاجرت رو زیر و می کردم.نه تنها از قیمت خونه و اوضاع کار خبر داشتم که حتی خرج ماهانه رو حساب کرده بودم.ترم آخر دانشکده مطلع شدم بدون طرح نمی تونم اونجا کار کنم و مدرکم در گرو دولت ایران می مونه.خدا می دونه چقدر حرص خوردم و از تب و تابش افتادم تا این دو سال بگذره.
چند ماه مونده به پایان طرح دوباره امتحان زبان دادم ، کلی برو و بیا برای گرفتن ویزا داشتم حتی شبنم که موعد تحویل خونه ش رسیده بود حاضر شد با من خونه بگیره و خوشبختانه بیمارستانی هم با توافق گذراندن دوره 5 ماهه با کارم موافقت کرد.وقتی همه چیز واسه رفتن درست شد اتفاقات مختلفی پشت سر هم رخ داد که ترجیح دادم در وطنم بمونم.این اتفاقات کاملا شخصی و مختص زندگی منه شاید برای آدم دیگه ای خنده دار باشه.
الان که به گذشته نگاه می کنم دو تا مسئله وجود داشت که برای یک دختر 21 ساله مهم نبود ولی حالا خیلی پررنگ شده.اولی غربته.من از روزی که چشم باز کردم کنار پدر و مادرم بودم دانشگاه و محل کارم همین شهر بوده هیچ تصوری از غربت ندارم اما تنهایی عمیق دوستام رو در کشورهای مختلف دیدم حتی اونایی که اینور خانواده و دلخوشی ندارند دومی جسارته وقتی بچه تر بودم واسه درست کردن یک رزومه و سابقه کار به شدت کار می کردم اصلا به کارهای کوچیک فکر نمی کردم و ترجیح می دادم درآمدی نداشته باشم اما در بیمارستان مطرحی کار کنم اما حالا اینجوری نیست.وقتی به گذشته نگاه می کنم زندگی بالا و پایین زیاد داشته خاطرات خوبی از فرهنگ و رفتار مردم نداشتم و ندارم از کیفیت زندگی اینجا راضی نیستم اما بازم ترجیح میدم در ایران زندگی کنم.
چند ماه مونده به پایان طرح دوباره امتحان زبان دادم ، کلی برو و بیا برای گرفتن ویزا داشتم حتی شبنم که موعد تحویل خونه ش رسیده بود حاضر شد با من خونه بگیره و خوشبختانه بیمارستانی هم با توافق گذراندن دوره 5 ماهه با کارم موافقت کرد.وقتی همه چیز واسه رفتن درست شد اتفاقات مختلفی پشت سر هم رخ داد که ترجیح دادم در وطنم بمونم.این اتفاقات کاملا شخصی و مختص زندگی منه شاید برای آدم دیگه ای خنده دار باشه.
الان که به گذشته نگاه می کنم دو تا مسئله وجود داشت که برای یک دختر 21 ساله مهم نبود ولی حالا خیلی پررنگ شده.اولی غربته.من از روزی که چشم باز کردم کنار پدر و مادرم بودم دانشگاه و محل کارم همین شهر بوده هیچ تصوری از غربت ندارم اما تنهایی عمیق دوستام رو در کشورهای مختلف دیدم حتی اونایی که اینور خانواده و دلخوشی ندارند دومی جسارته وقتی بچه تر بودم واسه درست کردن یک رزومه و سابقه کار به شدت کار می کردم اصلا به کارهای کوچیک فکر نمی کردم و ترجیح می دادم درآمدی نداشته باشم اما در بیمارستان مطرحی کار کنم اما حالا اینجوری نیست.وقتی به گذشته نگاه می کنم زندگی بالا و پایین زیاد داشته خاطرات خوبی از فرهنگ و رفتار مردم نداشتم و ندارم از کیفیت زندگی اینجا راضی نیستم اما بازم ترجیح میدم در ایران زندگی کنم.
محوطه بیمارستان
دستبندی پیوندها و تقسیم بندی مردها و زن ها توی درباره ی نگارنده ات خیلی واسم جالب بود :)