ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ

برای چند جا رزومه پر کردم و حالا در بیمارستان جدیدی کار میکنم.بیمارستانی فوق العاده پرکار منظم و بر اساس مدیریت اروپایی.
هر روز که از سرکار برمی گردم مصمم تر از قبل به کسب و کار خودم فکر می کنم.بیشتر از اون به این فکر می کنم که یه زمانی من خیلی بلندپرواز بودم چی شد که بالم شکست و از آرزوهام دست کشیدم.شاید به خاطر اینکه اون روزا آیندمو با یه آدم خاص می دیدم و مسلما نظر و شرایط اون آدم در تصمیم گیری هام دخیل بود اما چیزی که در اون زمان بهش توجه نمی کردم و الان خیلی بهش فکر میکنم اینکه اون آدمی که قرار بود ستون زندگی من بشه و تصمیماتم حول اون منعطف یا تغییر داده شد رو چقد می شناختم.اصلا می شناختم ؟!
چه اهمیتی داره ؟ هیچی واقعا.من درسی که باید می گرفتم رو گرفتم و زندگی جدیدی شروع کردم و اصلا هم فکر نمی کنم اون آدم مسئول چیزی باشه چون من خودم آگاهانه تصمیم گرفتم زندگیم به کدوم سمت بره.
میدونم که تیر 95 میرم کرج و کار خودمو راه میندازم.این روزا وقتی از سرکار بر می گردم دفترمو باز می کنم و ایده هایی که در طول روز به ذهنم اومده رو یادداشت می کنم هر هفته پس اندازمو یه ورانداز میکنم و هزینه ها رو یادداشت می کنم.این کار باعث شده حتی برای خرید چیزای ضروری هم مدتی این دست اون دست کنم یا حتی ازش صرف نظر کنم تا پولش سیو بشه.از طرفی شاید مجبور باشم بعد از این یکسال برای پرداخت قسط های مختلف همزمان در بیمارستانم کار کنم بنابراین مجبورم تا جاییکه می تونم روی افزایش مهارت های کاریم مانور بدم و صد البته که چه الان چه اون موقع روزی 3-4 ساعت درس هم باید بخونم.شاید این روند زندگی برای کسیکه بیرون گود نشسته کاهنده باشه اما برای من لذت بخشه.
بعد از یک هفته هنوز نتونستم خودمو با شرایط جدید تطبیق بدم و به خانواده و دوستام و مهمونی بازی برسم ولی مطمئنم تا یکی دو ماه دیگه همه چی رو سروسامون میدم حتی اگه نتونم ترجیح میدم یه کارمند هدف دار جنازه باشم تا یه دختر خوب البته از نظر مامانم.
تا جاییکه یادم میاد مامان واسه هیچی عجله نداره.از نظرش لزومی نداره یه دختر 30 ساله خونه و ماشین داشته باشه اما از نظر من واجبه.وقتی بچه تر بودم دائم منو از آشپزی منع می کرد و میگفت درستو بخون وقت واسه آشپزی زیاده اما آشپزی یه جور کیمیاگری که میتونی از چیزای بی مزه یه چیز فوق العاده درست کنی واسه همینکه آشپزی حال آدمو خوب میکنه و من سالهای زیادی از این حال خوب محروم بودم.حتی تو خرید کردن اولویت بندی هامون فرق داشت ضروری ترین خرید واسه من عطر و لوازم آرایشی بود و واسه مامان لباس و بخاطر بازخوردهای دائمی ناخودآگاه سالها طبق الگوریتم مامان عمل میکردم اما الان همه چی فرق داره از سبک زندگی و اولویت هامون تا عجله من برای رسیدن به هدفم.من از خدا و کائنات ممنونم و بهترین ها رو برای تمام موجودات هستی میخوام.

رویا

نظرات  (۱)

۲۱ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۵۵ یک مردِ جدّی
این دومین پست پر انرژی ایه که امروز دارم میخونم:-)))

+براتون آرزوی موفقیت دارم
پاسخ:
ممنونم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">