برده سیاه باید احساس خوشبختی می کرد بعد از سال ها قانون برده داری ملغی شده بود و می تونست چند دلار دستمزد بگیره اما احساس خوبی نداشت.دست از کار کشید و سرشو بلند کرد.روی چمن های تپه نشست.توجهش به دو نقطه سیاه جلب شد اول فکر کرد شاید شاخ گوزنی در دوردست باشه اما دو نقطه سیاه خیلی بیشتر از سرعت گوزن نزدیک و نزدیک تر می شدند. با خودش فکر کرد شاید دو مگس مزاحم کثیف هستند اما وقتی جلوتر اومدند متوجه شد دو نقطه نه شاخ گوزن بودند نه دو مگس مزاحم
.
.
دو نقطه سیاه دو گلوله بود.
گاهی وقتا آدم حس برده سیاهی رو داره که نقطه سیاهی دیده و نمیدونه وقتی این نقطه بهش برسه یک مگس مزاحمه یا گلوله