وقتی به رابطه عاطفی آدما نگاه میکنی با وجود تمام تفاوت هایی که باهم دارند یه چیزایی توشون مشترکه.یکی از این اشتراکات تمایل به خوشحال کردنه.وقتی یک نفر رو دوست داری دائم فکر میکنی چه جوری خوشحالش کنم چیکار کنم که سورپرایز شه بخنده و بهش خوش بگذره دائم نقشه های کوچیک و بزرگ میکشی.گاهی براش هدیه های بزرگ میخری گاهی وقتا میگردی و یک موسیقی قصه یا حتی جمله قشنگی رو واسش میفرستی اما هیچ وقت فکر نمی کنیم اون آدمی که بیشتر از همه لایق محبت و خنده ست خود ماییم.گاهی یادمون میره با کارای کوچیک خودمونو خوشحال کنیم و بهمون خوش بگذره.
ساعت 8 شب از مترو پیاده میشم.باد خنکی به صورتم میخوره و تلافی همه این روزا گرم رو درمیاره.بعد از 14 ساعت کار دلم میخواد بهم خوش بگذره اما هوا تاریک شده و وقتی واسه دور دور کردن و بیرون رفتن نیست از طرفی دلم نمیاد برم خونه و این هوای عالی رو از دست بدم.شروع به پیاده روی میکنم و زیر لب نامجو زمزمه میکنم.چشمم به هایپرمارکت بین راه میفته .کل قفسه های بیسکوییت رو بالا و پایین میکنم و روشونو میخونم تا یه طعم جدید پیدا کنم که با بسته ذیل مواجه میشم و با ریسک امتحان یک طعم جدید میخرمش.طعمش عاااااااااااالی بود مخصوصا با شیر
حال خوب یه چیز بزرگ و غیرقابل دسترس نیست.حال خوب همیناست دیگه همینکه رو فرم باشی همینکه بتونی از چیزای بزرگ و کوچیک خدا لذت ببری و به به و چه چه کنی.یادمون باشه حال خوب اومدنی نیست ساختنیه