خیلی وقته به این نتیجه رسیدم آدم حتی وقتی فکر میکنه الان از شدت خستگی زمین میخوره و بیهوش میشه بازم میتونه ادامه بده حتی شاید ساعت ها.
معمولا هیچ کس از آدمی که ساعت 6 صبح از خونه میره بیرون و ساعت 8 شب برمیگرده انتظار خاصی نداره چه برسه به خود اون آدم که با تمام وجود خستگی سلول هاشو حس میکنه اما من راضیم درواقع این سبک زندگی منه و حالا حالاها تغییری نمی کنه پس باید بتونم خودمو باهش تطبیق بدم و کارامو مدیریت کنم.راستش اولا یکم با خودم غرغر میکردم اما جرئت نداشتم با صدای بلند اعلام کنم چون اطرافیانم شروع به سرزنشم می کردند که خودت انتخاب کردی.دیگه انقد ادای آدما پرانرژی و راضی رو درآوردم که کم کم اوضاع براه شد و عادت کردم.یه شب نشستم کارایی که بخاطر کمبود وقت میس میشد رو نوشتم و سعی کردم واسشون راه حل پیدا کنم که به مرور زمان پیدا شد.یکی از این کارا رسیدگی به ظاهرم بود.روزای تعطیل و آفم که وقت کافی داشتم خوب بود اما بقیه روزا ترجیح میدادم به محض رسیدن به خونه شیرجه بزنم تو تختم تا اینکه بالاخره خودمو ملزم کردم هر شب لیست پایین رو تیک بزنم و حالا این تیک ها تبدیل به عادت شده و دیگه نیازی به تیک زدن ندارم.
میدونید هر چی بیشتر به خستگی رو بدیم بیشتر از سرو کوله مون بالا میره.کلا موجودیتِ سیریش و آویزونی داره.محلش نذارید و بدونید همیشه وقت دارید.واحد زمان برای همه یکسان نیست.یک دقیقه برای یکی یک ساعته برای یکی یک ثانیه.این ماییم که تعیین می کنیم هر شبانه روز چقدر طول بکشه.