اما یه چند وقتیه از نبودت ناراحتم فرقی نداشت کوچکتر باشی یا بزرگتر ولی کاش بودی .تو این روزا که باید مامانو نگاه کنم جلوش بخندم و تو تختم گریه کنم کاش بودی باهم حرف میزدیم بهم میگفتی حالش خوب میشه یا میرفتیم واسش کادو می خریدیم حتی تو کارای خونه هم کمکم میکردی و لازم نبود ساعت 5 صبح بجای کتاب فیزیولوژی سه وعده غذایی رو آماده کنم.
میدونی فقط مریضی مامان نیست از خیلی وقت پیش نبودتو حس کردم روزایی که مجبور بودم سوار هواپیما شم و چند ساعت بعد برگردم دائم فکر میکردم هیچ کس خبر نداره من کجام و خدا کنه اتفاقی نیفته میتونستم خیلی از راز رو به تو بگم چون پدر و مادر و آبرومون یکی بود لازم نبود خیلی رازدار باشم حتی میتونستم این شبا وقتی برمیگردم کلی کریمی رو مسخره کنیم و بخندیم حتی همین الان که هیچ کس خبر نداره من بعد از بیمارستان کجا میرم مسخره است لااقل میتونستی تو خبر داشته باشی.
من خسته شدم از اینکه تو مهمونی ها بجز مامان نمی تونم با هیچ کس سر میز کسی رو مسخره کنیم یا حرفای خاله زنکی بزنیم یا حتی از اینکه هیچ وقت فر پشت موهام خوب از کار درنمیاد و خیلی چیزا مزخرف دیگه
کاش وجود داشتی خواهر نازم