ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ

۱۶ مطلب با موضوع «خاطرات» ثبت شده است

من شرایط شما رو درک میکنم. اختلاف سنی 26 ساله و تربیت در دو فرهنگ کاملا متفاوت باعث شده تعریفمون از خیلی چیزا متفاوت باشه از جمله نقش پدر و فرزند .حق میدم گاهی همو نفهمیم و توقعاتمون بی جواب بمونه اما بازم با تمام وجود دوستت دارم.
دیشب سایت آقای روشناس رو می خوندم.وقتی تجربیاتشون رو راجع به کار و شغل و چیزای مختلف می دیدم یاد چند سال پیش خودم افتادم.روزایی که روزشماری می کردم درسم تموم شه و دائم سایت ها و وبلاگ ها مهاجرت رو زیر و می کردم.نه تنها از قیمت خونه و اوضاع کار خبر داشتم که حتی خرج ماهانه رو حساب کرده بودم.ترم آخر دانشکده مطلع شدم بدون طرح نمی تونم اونجا کار کنم و مدرکم در گرو دولت ایران می مونه.خدا می دونه چقدر حرص خوردم و از تب و تابش افتادم تا این دو سال بگذره.
چند ماه مونده به پایان طرح دوباره امتحان زبان دادم ، کلی برو و بیا برای گرفتن ویزا داشتم حتی شبنم که موعد تحویل خونه ش رسیده بود حاضر شد با من خونه بگیره و خوشبختانه بیمارستانی هم با توافق گذراندن دوره 5 ماهه با کارم موافقت کرد.وقتی همه چیز واسه رفتن درست شد اتفاقات مختلفی پشت سر هم رخ داد که ترجیح دادم در وطنم بمونم.این اتفاقات کاملا شخصی و مختص زندگی منه شاید برای آدم دیگه ای خنده دار باشه.
الان که به گذشته نگاه می کنم دو تا مسئله وجود داشت که برای یک دختر 21 ساله مهم نبود ولی حالا خیلی پررنگ شده.اولی غربته.من از روزی که چشم باز کردم کنار پدر و مادرم بودم دانشگاه و محل کارم همین شهر بوده هیچ تصوری از غربت ندارم اما تنهایی عمیق دوستام رو در کشورهای مختلف دیدم حتی اونایی که اینور خانواده و دلخوشی ندارند دومی جسارته وقتی بچه تر بودم واسه درست کردن یک رزومه و سابقه کار به شدت کار می کردم اصلا به کارهای کوچیک فکر نمی کردم و ترجیح می دادم درآمدی نداشته باشم اما در بیمارستان مطرحی کار کنم اما حالا اینجوری نیست.وقتی به گذشته نگاه می کنم زندگی بالا و پایین زیاد داشته خاطرات خوبی از فرهنگ و رفتار مردم نداشتم و ندارم از کیفیت زندگی اینجا راضی نیستم اما بازم ترجیح میدم در ایران زندگی کنم.



محوطه بیمارستان
خجسته باد میلاد مولود نجات

امشب برای دومین بار دوستی از دنیای مجازی وارد دنیای حقیقی ام شد.
ساعت 18:10 دختری با چهره آرام دورتادور کافی شاپ را با نگاه پرسشگر نگاه میکرد و تا دستم را بلند کردم با لبخند به سمت میز آمد.دختری بسیار خونگرم که از چشمانش تعجب می بارید و حدس زدم تصویری که در دنیای مجازی از من ساخته شبیه خود حقیقی ام نبوده .منتظر دختر قدبلند لاغر اندام جدی و متفکری بود اما دختر ریز نقشی را دید که یک ریز می خندید.من در دنیای واقعی اصلا جدی نیستم:))))
سپیده جان دختری آرام  خنده رو بسیار خوش صحبت و دوست داشتنی که تاکید کرد بگویم بینی اش مشکلی نداشته و فقط دو تا کوک لازم دارد که بنده شخصا اعلام میکنم اصلا همان دو کوک را لازم ندارد و به صورتش می آید.از بحث بینی که بگذریم موهای خیلی قشنگی داشت یاد راپونزل افتادم.
رفتارش تداعی کننده مردم اسپانیا بود راحت روان بی دغدغه و پرشور


کافی شاپ فنجون-خرداد 94

تماشانه استاد ارجمند - 22 اردیبهشت 94