ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ

پاهاشو تو شکمش جمع کرده و سرش تو گوشی پرسید: تایمش مناسبه. بریم؟
بارون گرفت اما رفتیم.با اینکه میخواستم مود ضدحال و غمگینمو بهش منتقل نکنم اما افسرده دلی افسرده کند جمعی را.صحنه تئاتر دقیقا ترسیم زندگی فضایی من و اکثر آدما بود.دلم میخواست بازیگر قاعده بازی رو پیدا کنه و یه جواب بهم بده حتی یه جواب دم دستی اما متوجه شدم این اتفاق نمی افته.امتیازات کم و زیاد میشد و من دلم میخواست گریه کنم.چند بار 99 من 20 شده بود وقتی به 20 راضی شده بودم 80 از کجا اومد یا حتی وقتی خسته و نالان 5 امتیاز رو بخشیدم تا به درک واصل شم و اجازه نداشتم.داد میزد که "شما حق ندارید اینکار رو بکنید" اما کسی اهمیت نمیداد وقتی می خندید و نمیدونست باید بابت چی تشکر کنه.
تو راه برگشت پرسیدم :آزی چرا این اتفاق تو زندگی من تکرار میشه؟
جواب داد: چون تو از این نقطه ، ضعف داری و ازش می ترسی. این نقطه ضعف بارها و بارها به اشکال مختلف تکرار میشه تا بالاخره باهش روبرو بشی و حلش کنی. شاید مشکل دیگران به نظر تو مسخره و چرت بیاد اما واسه اون آدم بزرگترین مشکل جهانه چون هر کسی از نقطه ضعف خودش امتحان میشه.
وظیفتونه به مفاد قرداد پای بند باشید.این کمترین کاریه که می تونید انجام بدید اونم بعد از پنج ماه
 بده این امضا کنه بعد اون بعد آنها بعد ایشان تازه اگه امضا بشه کلی تعجب کنی که چی شد؟!چرا انقد راحت؟!
 تا تقی به توقی بخوره با حقوقت تهدیدت کنند.
واسه گرفتن حقت مجبور باشی دزد و پلیس بازی دربیاری.
تا اینکه یه جایی بشینی رو زمین سرتو بذاری رو زانوهات و های های گریه کنی.
اگه کار اداری داشته باشم ماتم می گیرم این به اون پاس میده از کار بیمارستانی متنفرم هرکی به هر کیه و تا جاییکه بشه زور میگن.سابقه بالا به سابقه پایین ، مترون به مسئول ،رئیس به مترون.باز اینا هر کدوم تک تک می تونند به نفر اول زور بگن.
سه ساله وارد جامعه شدم و دیروز دومین باری بود که به معنای واقعی کلمه کم آوردم و دلم خواست دنیا یه لحظه بایسته و فقط بپرسم :ماذا فاذا؟!
خواستم پدر و مادرمو شماتت کنم که آدمای گنده ای نیستند نشد خواستم خودمو شماتت کنم که تلاش نکردم نشد آخر نفهمیدم ایراد کار از کجاست و فقط به خدا توکل کردم و آروم شدم.امروز با دوست عزیزی صحبت می کردیم و برای اولین بار متوجه شدم چی کشیده و چی میگه.فهمیدم از چی فرار کرده و دقیقا انگار حالمو می فهمید.نمی تونم چیزی رو که درباره یک دنیای دیگه میگه تصور کنم اصلا در خیالم نمی گنجه ولی اون چیزی که درباره این دنیا می گفت رو با تمام وجود لمس کردم.
میگن وقتی یه آدمی رو کتک بزنی بعد یه مدت بی حس میشه و دیگه درد رو با شدت اولیه حس نمی کنه.از لحاظ روانی به قدری کتک خوردم و داغونم که دیگه واقعا به معنای واقعی کلمه میگم "به درک ، واسم مهم نیست همش مال شما فقط راحتم بذارید"
میگفت "زامبی" خندم می گرفت حالا دیروز می بینم زامبی کجا بود! یه مشت مشنگ دور هم حلقه زدند و همزیستی می کنند یه عده دیگه هم بچاپ که می چاپی.
خسته شدم اما نمی تونم صبر کنم تا نفسم جا بیاد.اگه صبر کنی می خورنت

یک روزی که خوشحال تر بودم
نذرم را ادا میکنم 
تا روزهایی مثل حالا
که خستگی و ناتوانی لای دست و پایم پیچیده است
بخوانمشان
و یادم بیاید که
هیچ بهار و پاییزی بی زمستان مزه نمی دهد
و 
هیچ آسیاب آرامی بی طوفان 
 
                                                                                  "اخوان ثالث"
30 مهر 94

تا حالا آتش گرفتن انبار کاه رو دیدید؟
یه جرقه به زندگیم خورد و همه چیز شروع شد.هر لحظه که میگذره من بیشتر می تونم پشت این انبار کاه رو ببینم مثل اینکه فیلم رو دور تند گذاشتند .شرایط بیرونی و درونی رو دور تند افتاده و هر روز یه شمارش معکوس به حساب میاد. چیزایی تو روحیه م کشف میکنم که هضم هر کدوم ماه ها طول میکشه .گاهی از دیدن چیزی میخندم و از ته دل ذوق میکنم بعد به خودم میام و میگم وای این منم؟! خوب فکر میکنم و می بینم که سالهاست این من واقعی رو پنهان کردم و حالا بدون پیش داوری میتونم خودم باشم.خودِ خودم.خودی که بارها سرزنش شد  سرکوب شد و کز کرد یه گوشه ذهنم.
انگشت اتهام از روم برداشته شده و کسی نمیگه تو مشکل داری حتی اگه مشکلی داشته باشم کسی انتظار تغییر ناگهانی نداره و محکم میگم "همینه که هست" 
چقدر شیرین و مطبوعه که میتونی "همینی که هست" باشی میتونی آرامش داشته باشی و خودتو کشف کنی.خود واقعیت نه خودی که سعی میکردی اداشو دربیاری.
همزمان با اتفاقات عجیب روحی خیلی از کارام تایم اوت داره و باید تا یه زمان معین تموم شه جای هیچ مرخصی و استراحتی وجود نداره و پشت سرهم کار تراشیده میشه.دائم باید سوال کنم و هر چی بدونم کمه.
وقتی چند روز پیش علیرضا زنگ زد و گفت پانسیون و کار باشرایطی که میخواستم رو برام پیدا کرده خندم گرفته بود که حتی شرایط فعلیم هم استیبل نیست و باید به فکر جابه جایی باشم.
واسه آدمی مثل من که عادت به برداشتن چندتا هندونه نداره و باید کاملا یه قضیه حل بشه تا کار دیگه ای رو شروع کنه شرایط فعلی آسون نیست.
چیزی که باعث میشه بتونم ادامه بدم حاشیه امنی که در زندگی دارم.اون بخش آروم و منحصر به فرد که تجلی زندگی دلخواهمه و  باهاش احساس آرامش و شادی میکنم.

سنجاق قفلی: زد زیر گریه و من از خوشحالی گریه کردم - هیچ قضاوتی در کار نیست و این یک معجزه است - شگفت انگیز ِ که برای همه چیز یه راه حلی داره - ماتیلدا گفته بودی خوشبختی یه چیز نسبیه و به طور مطلق وجود نداره  ولی این روزا به طور مطلق خوشبختم.کن یو بی لیو ایت؟!
گروپ اسپرسو رو می بندم و خیره میشم به جریان غلیظ قهوه.
وقتی چیزی رو بهم نداده دائم بهش یادآوری میکنم و میگم فکر نکنه من مثل بقیه بنده هاش میگم قسمت نبوده و به صلاحمه و این چیزا.وقتی باید امکانی رو به صورت خدادای میداشتم و ندارم یعنی از اون نعمت محرومم و توجیهی واسش وجود نداره اما داده هاشو رو هم خوب می بینم و لفظ تشکر نمیام بلکه با تمام وجود ازش سپاسگذارم.حواسم هست که چه جوری برگ میده وقتی حکم پیک بود من خیلی تک پیک آوردم گاهی حتی بی بی و شاهم دست من بود. حواسم هست خیلی موقعیتا رو در اختیارم گذاشته ، زیاد باخت دادم اما بردم داشتم.
تازگیا واسه هر موقعیت زمان میذاره .نمیدونم شاید میخواد یادآوری کنه همیشه جوون و پرانرژی نیستم و باید سریع تر خودمو جمع و جور کنم هر چی که هست هنوز معرفتشو داره که تاریخ انقضا هر موقعیتو اعلام کنه.


سنجاق قفلی: حرفاشو تو یه دفتر می نویسم چون شاید روزای سخت نباشه و من به حرفاش احتیاج دارم - یادم میده به خودم و خواسته هام بیشتر از هر چیزی احترام بذارم - دهخدا رو باز کرده و معنی تک تک کلمات رو تو رفتارش نشون میده  عقل  قدرت  عدالت و برابری  شایستگی - امروز یه بچه مرده بدنیا اومد و من مجبور شدم کفنش کنم حس غریبی بود - بی دقتم و این روزا این ویژگی داره واسم مشکل ساز میشه 
چند وقت پیش پسر عمو همکارم در قرعه کشی یک هایپرمارکت برنده یک دستگاه 206 شد که بعد از فروش و پرداخت چند میلیون مالیات یک پول یهویی و همین جوری رو گذاشت جیبش.خیلی وقتا شده یک شانسای عجیب غریب رو تو زندگی مردم می بینم مثلا طرف تونسته در یک وضعیت طلایی بورس فلان دانشگاه رو بگیره یا در اثر شرایط تصادفی در یک سرمایه گذاری پرسود وضعش از این رو به اون رو شده یا با یه آدم خاص ازدواج کرده و موضاعاتی از این قبیل.
خب من با اینکه آدم خوش شانسیم اما به جز پنج هزار تومان حساب بانک ملت هیچ پول یهویی واسم از آسمون نازل نشد اما در طی چند سال اخیر دو تا آدم مهم وارد زندگیم شدند که میشه گفت حضورشون خیلی بیشتر از این حرفا به زندگیم کمک کرد. یکی از این دو تا آدم آزیتا بود که قبلا در موردش حرف زدم و گفتم این دختر کمک کرد من از بدترین شرایط روحی بلند شم خودمو دوست داشته باشم دیدگاهمو نسبت به خیلی از مسائل تغییر داد و استیل زندگیم در خیلی از موارد اصلاح شد.همیشه حس کردم این دختر یک فرشته است نه انسان.

نمیدونم چیکار کردم که لایق دریافت دومین هدیه الهی شدم.اصلا یادم نمیاد از کجا شروع شد ولی محال ممکن بود در حال روتین حتی به این آدم سلام کنم چه برسه دوستی. یه آدم بی تربیت و فوق العاده خودخواه که منم منمش گوش فلک رو کر کرده بود.با بی میلی و از سر ناچاری در مورد یک موضوع خاص باهش مشورت کردم و نتیجه فوق العاده بود چیزایی رو نشونم میداد که محال ممکن بود کسی ببینتشون.درست مثل یک معلم باحوصله و مهربون جواب سوالامو داد و دستمو گرفت تا در مسیر درست قرار بگیرم.یادم نمیاد نازمو کشیده باشه یا امید واهی بده اما محکم هولم داد تو مسیر درست و میگفت برو ببینم.کمی گذشت دوباره باهاش مشورت کردم و اون یه راه روشن دیگه رو نشونم داد.کم کم بدو بیراهاشو نمی شنیدم و قلب مهربونشو می دیدم .به منم منمش عادت کردم و صبر و متانت ذاتشو دیدم.

من چموش که حتی با باج و محبت به حرف کسی گوش نمی دادم و کار خودمو میکردم حالا بی هیچ زوری با اشتیاق به حرف یه آدم دیگه گوش میدم و خودمو ملزم می دونم که باید اون کار انجام بشه.وقتی حرف می زنیم جسارت و قدرت فوق العاده ای پیدا می کنم و یکی یکی گره ها زندگیم که سالها بلاتکلیف مونده رو باز میکنم و خودمو ملزم می کنم که باید حلشون کنم.
نمیدونم چیکار میکنه اما وقتی حرف میزنه یه چیزی تو روحم روشن میشه چیزی که باعث میشه بلند شم و برای خواسته هام تلاش کنم.

خدایا مرسی بسکت بسکت.من حواسم به نعمتات هستا
این آهنگ منو یاد هیچکس نمیندازه
هیچ خاطره خاصی با این آهنگ ندارم
خواننده شو دوست ندارم 
با سلیقه روتین موسیقیم جور نیست

اما دوسش دارم و هیچ وقت برام تکراری نشد.


سنجاق قفلی: مسلما اولین نفر نیستی و آخریشم نخواهی بود اما باور کن تو حیف بودی.چیکار کردی با خودت...

روزایی که حالم بده روزایی که باید حرف بزنم سکوت میکنم ترجیح میدم برم اینجا زانو بزنم و تمام دردمو جیغ بکشم چون آدما موجودات رذلی هستند و ثابت کردند چند وقت بعد که حالت خوب میشه یا موفقیتی بدست میاری تو رو با یادآوری این روزا تحقیر میکنند.هیچ کس بت خوشبختی نیست گول نخورید...آدما خوشبخت بغض می کنند حتی ممکنه آرزوی مرگ کنند ولی پنهان می کنند.تنها فرقشون با دیگران همینه
وقتی ناراحتی فقط میشه گریه کرد جیغ کشید و توکل کرد.خدایا فقط همین سه تا آپشن؟!اونم واسه اشرف مخلوقاتت! قبول کن اگه فرمانروا نبودی خیلی وقت پیش محصولاتت از بازار رقابت جهانی حذف میشد.

رویا
هیچ وقت دلم نخواسته حسرت چیزی رو بخورم یا میشه به خواسته ت برسی یا از کنترل تو خارجه و باید ازش دست بکشی و خلاص اما دنیا همیشه در بدترین شرایط نداشته های آدمو به رخش میکشه.

همیشه سر نماز بخاطر نبودش خداروشکر میکردم چون تمام امکانات و توجه اعضای خونه رو انحصاری واسه خودم میخواستم.روزی که متوجه شدم بخاطر نبودش هیچ محدودیتی در سن ازدواج ندارم و البته که نبودش از دید دیگران یک امتیاز مثبت تلقی میشه خوشحال شدم خیالم راحت بود که می تونم دست به کارهای جسورانه بزنم بدون اینکه نگران تقلید و الگوبرداری یه آدم دیگه باشم.

من همیشه از اینکه خواهری ندارم و بهم میگن تک دختر لذت بردم.
He is so sad.I dont know what can I do
Come on Be good